وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ۱۹۵بقره
و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.
فراموش نکن
تمام سرمایه زندگیت دعای خیر والدین است.
کمترین قدردانیت این است
که دوستت دارم هایت را از آنها دریغ نکنی.
ما انسان ها گاهی اونقدر خودخواه میشیم که حتی این خودخواهی به خودمون هم رحم نمیکنه و آخر خودمون هم قربانی میشیم .
از بچگی توی گوشمون گفتن که عیسی را در قبر خودش میذارن و موسی را هم در قبر خود .
من همیشه فکرمیکردم مگه قراره که دوتاشون رو تو یه قبر بذارن
بعدها که بزرگتر شدم کم کم با کاربرد این ضرب المثل آشنا شدم و فهمیدم یعنی کار به کار هم نداشته باشیم، واضح تر اینکه اگه من کار اشتباهی میکنم ضررش به خودم میرسه!
خب تو نگاه اول شاید درست باشه ولی یه کم عمیق تر نگاه کنیم میبینیم که انگار باید همه تو یه قبر بخوابیم چون کارامون خیلی به هم ربط داره .
تازه داشتم میفهمیدم که عجب ضرب المثل مزخرفی بود که.
چند روز پیش یکی از شاگردانم که هنوز با من در ارتباطه یه ماجرای جالبی رو تعریف کرد.
فاطمیا قرار بود به عنوان روانشناس بره در یه کارگاه ترک سیگار شرکت کنه! روش ترک سیگار در این کارگاه به صورت خودآگاهیه!
تو این کارگاه هر کس باید میومد خاطراتشو و یا انگیزشو برای ترک سیگار بگه .
اولین نفر که قرار بود حرف بزنه مدیر کارگاه بود و قرار بود بگه چطور سیگار رو ترک کرده
تعریف کرد:
سال ها بود که از نوجوانی من مخفیانه سیگار میکشیدم , شاید به خاطر احترام یا ترس یا خیلی چیزای دیگه ای که باعث شده بود این کارو آشکار انجام ندم, حالا تقریبا به سیگار معتاد شده بودم و زندگی بدون سیگار برام خیلی سخت بود .
یه سفر به خارج از کشور داشتم موقع برگشت 16 ساعت پرواز داشتم و من مجبور بودم تو این مدت سیگار نکشم
زمان سختی بود ولی تحمل کردم
با پیاده شدن از هواپیما با حرص و شدت شروع کردم به سیگار کشیدن مثل قحطی زده ها با تموم شدن یکی بلافاصله بعدی رو روشن میکردم تا رسیدن به خونه خدا میدونه چندنخ سیگار کشیدم تقریبا تبدیل شده بودم به یه زیر سیگاری و تنم بوی تند سیگار گرفته بود .
تقریبا آخر شب بود که به خونه رسیدم پدر و مادرم به استقبال من اومدن و من از اینکه دهان و لباسم بوی سیگار میداد فورا خودم رو مشغول کردم که باهاشون روبوسی نکنم حتی نزدیکشون نرفتم که اون هارو در آغوش بگیرم
و تند تند گفتم من تنم بوی عرق میده منو ببخشید میرم یه دوش میگیرم بعد میام پیشتون, همینطور که داشتم اینارو میگفتم حوله و وسایلمو از چمدون در اوردم و یه راست رفتم برای دوش گرفتن .
وقتی خودمو مرتب کردم و با عطر و ادکلن بدنم رو خوشبو کردم رفتم که با پدرم روبوسی کنم که دیدم اونا خوابشون برده , منم رفتم که استراحت کنم و پیش خودم گفتم صبح زود بیدار میشم ومیرم پیش پدرم .
صبح که از خواب بیدار شدم وقتی سراغ پدرم رفتم , پدرم در خواب از دنیا رفته بود و آرامو بی صدا خوابیده بود و دیگه نمیتونست مثل دیشب آغوشش رو باز کنه در حالی که من این فرصت رو از خودم گرفتم .
دلم میخواست دنیا رو متوقف کنم دلم میخواست برگردم به چند ساعت قبل حسرت یه روبوسی با آغوش پدر رو از دست داده بودم برای همیشه.
لعنت به این سیگار لعنت
من چقدر خودخواه بودم واقعا از خودم متنفر شدم
فکر نمیکردم برای این کار چه تاوان سختی باید بدم.
حالا من بودم و جسم بی جان و ساکت پدر , و حسرت زمانی که پدرم داشت به طرفم میومد برای در آغوش گرفتن من .
این شد که تصمیم گرفتم که دیگه هرگز و هرگز به سیگار نزدیک نشم.
کاش میدونستم که همه رفتار های ما یه جوری بهم ربط داره و این جمله که کارم به خودم مربوطه جمله بی رحمانه ای ست .
خودخواهی ممنوع , ممنوع , ممنوع
خدایا کمکمون کن راه رو تو زندگی درست بریم
خدایا چشمانم را بینا و گوشم را شنوا گردان تا دچار حسرتی نشم .
خدایا ما را درس عبرت دیگران قرار مده
الهی آمین
درباره این سایت