وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ۱۵۴بقره
و کسانى را که در راه خدا کشته مى شوند مرده نخوانید بلکه زنده اند ولى شما نمیدانید
این آیه چقدر زیبا وصف میکنه حال شهدارو ؛ به لحظه حسودیم شد چقدر با اطمینان میفرماید شهدا زنده اند
حیات آنان، حیات مخصوصی است که ما قدرت فهم و درک آن را نداریم: بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لَـَکِن لآتَشْعُرُونَ
یادمه زمان جنگ تو هر نامه ای که حبیب برام از جبهه می فرستاد این آیه رو با ترجمه مینوشت اصلا اون موقع نمیدونستم این آیه کجای قرآن هست ولی امثال من دیگه این آیه رو حفظ شده بودیم
هر وقت شهیدی تومحل میووردن وقتی به مادراشون تسلیت میگفتیم اونا در جواب میگفتن بچه ما زنده س به ما تبریک بگید واقعا این آیه رو با جون و دل درک کرده بودن خوش به حالشون
امشب شب شهادت امام جواد علیه السلام جوان ترین امام ماست ؛ به یکباره یاد شهدای جنگ افتادم یکی از یکی جوان تر یکی از یکی با تقواتر یه لحظه دلم تنگ شد برا اون روزا !!!
ما هم باید همیشه حضور زنده شهیدان رو تو زندگی احساس کنیم
یه نمونه واقعی این حضور رو میتونیم تو کلاس های استاد بلده به زیبایی ببینیم
خیلی از شاگردای استاد تو زمان جنگ به درجه شهادت رسیدند و کار قشنگی که استاد دارن اینه که اسامی این عزیزان رو از لیست کلاس تا حالا پاک نکردند
توفیق داشتم یه چند باری تو کلاس صبح جمعه ایشون که برای آقایون هست حضور داشته باشم جاتون واقعا خالی وقتی استاد حضور و غیاب میکنن اول اسامی شهدا رو یکی یکی میخونن و همه حضار با هم با صدای بلند میگن «حاضر» انگار هر هفته این عزیزان تو کلاس حضور دارند آفرین به استاد گرامی و فهیم
چند سال پیش رفته بودم موزه شهدا تو خیابون طالقانی خیلی جالب بود
تو موزه یادگاری هایی از شهدا گذاشته شده بود که هر کدوم یه قشنگی و حس خاصی داشت
همینطور که داشتم دونه دونه نگاه میکردم رسیدم به قشنگ ترین قسمت موزه شاید برای من این قسمت خیلی جذاب بود کارنامه زهرا صالحی فرزند شهید مجتبی صالحی خوانساری بود که توسط پدر شهیدش در خواب امضا شده بود
بشنوید ماجرا رو از زبان زهرا
همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: پدرتان باید امضا کنند؛ آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضا کند بدون این که با کسی صحبت کنم از مدرسه به اتاقم رفتم به خواب رفتم؛ پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود.
بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن کارنامه را بیاور تا امضا کنم؛ گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند، کارنامه را آوردم اما هر خودکاری که بر می داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود، چون می دانستم پدرم با خودکار قرمز امضا نمی کند.
بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و دادم پدرم و او شروع کرد به نوشتن؛ فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود، اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد باورم نمی شد، اما حقیقت داشت.
در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود «این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی» و امضا کرده بود که ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد.
برای صحت این کار اداره آگاهی تهران پس از بررسی اعلام می کنه امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد،و این امضا رو علما تایید کردن
خدایا ما را شرمنده شهدا و مخصوصا خانوادهاشون نگردان
درباره این سایت