درخشنده




کتاب درخشنده منتشر شد
یک آیه یک خاطره

برای خرید کتاب با تخفیف بیست درصدی به مبلغ 50000 تومان (پشت جلد 62000 تومان)
لطفا به آدرس زیر مراجعه نمایید و پس از پرداخت مبلغ، فیش واریزی را به همراه نام و نام خانوادگی،
آدرس و شماره تلفن به شماره 09027182884 ارسال نمایید.
 
(هزینه ارسال به سراسر ایران ۵۰۰۰ تومان است .)
⁦⁩⁦⁩⁦⁩
خرید با تخفیف ۲۰ درصدی از سایت



یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ . وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٨٢) بقره


ای کسانى که ایمان آورده‏ اید، هر گاه به وامى تا سررسیدى معین‏، با یکدیگر معامله کردید، آن را بنویسید. و از خدا پروا کنید، و خدا (بدین گونه‏) به شما آموزش مى‏ دهد، و خدا به هر چیزى داناست‏.



این آیه معروف شده به آیه "دین " 

قرآن چقدر زیبا در بلند ترین آیه شرایط یک معامله سالم رو نوشته 

ولی با بودن آیه ای به این روشنی باز هم موقع معامله به خاطر یه سری تعارف ها و اعتمادها و اینکه خجالت میکشیم از طرف مقابل که بگیم حتما باید این معامله یا قرض ثبت بشه قطعا دچار مشکلاتی میشیم 

سال های قبل از انقلاب پدرم در یکی از شهرستان ها خونه ای داشت , وقتی که از سفر نوروزی سال 59 با خانواده به سمت تهران برمیگشتیم سر راه یه روز تو همون شهرستان مهمان بودیم از قضا پدرم اون خونه رو همون جا معامله کرد و تقریبا تمام  پول خونه رو گرفت, چون خونه تخلیه بود به خریدار تحویل داد و قرار شد بعد از تعطیلات بیاد و خونه رو به نام بزنه و مابقی پول رو که تقریبا مقدار کمی مونده بود رو بگیره , این رو داخل پرانتز بگم که ما بین مالک و خریدار هیچ چیزی نوشته نشد .

موقع برگشت به سمت تهران پدرم تو راه حالش بد شد و تا رسیدن به اورژانس شهر محلات درگذشت

چند سال گذشت و ما اصلا فراموش کرده بودیم که پدرم خونه ای رو که فروخته بود باید به نام میکردیم و خریدار هم که تو خونه مسقر بود حالا بعد از فوت دیگه خجالت کشیده بود بیاد و فورا بگه که باید این خونه رو به نام کنید.

یه روز یه نفر تلفن زد که اگه میشه بیاید این خونه رو به نام کنید 

ما یعنی شش فرزند همه ابراز بی اطلاعی کردیم که چی باید به نام بشه البته اینم بگم تو این فاصله مادرم هم فوت کرده بود و تقریبا اطلاعات ما دیگه خیلی کم شده بود , اونا گفتن بابا خونه ای که ما خریدیم تمام پولشو دادیم حالا سند میخوایم 

قرار شد حاجی بعد از تعطیلات بیاد که فوت کرد 

حالا ما اصلا نمیدونستیم آقام چقدر پول گرفته چقدرش مونده اصلا جریان چیه !!!

و اینکه همه ما شش نفر باید امضا میدادیم وجمع شدن ما با هم مشکل بود 

و قابل ذکر اینکه دو سه نفر مون ادعا میکردن که حتما پولی باقی مونده و ما خبر نداریم و باید برای امضا مبلغی دریافت کنیم  ِخلاصه این بنده خداها خیلی دردسر کشیدن و اونقدر اومدن و رفتن تا ما همه توسط شاهد ها راضی شدیم و اینطوری شد که بعد از چند سال خونه رو به نامشون کردیم

کاش طبق این آیه موقع معامله چیزی نوشته شده بود که اینقدر دردسر بوجود نمی اومد

شاید ما هنوز باور نکردیم که مرگ همیشه در کنار ماست و میتونه همه برنامه های مارو یک لحظه به هم بزنه

پس هر گونه قراردادی حتی با بودن شاهد باید ثبت بشه 

خدایا چه سخته وقتی عزائیل میاد یه دفعه, بی خبر شمع زندگی مارو فوت میکنه وتمام 

و ما هنوز در خیال برنامه های نیمه تمام .



یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ . وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٨٢) بقره


ای کسانى که ایمان آورده‏ اید، هر گاه به وامى تا سررسیدى معین‏، با یکدیگر معامله کردید، آن را بنویسید. و از خدا پروا کنید، و خدا (بدین گونه‏) به شما آموزش مى‏ دهد، و خدا به هر چیزى داناست‏.



این آیه معروف شده به آیه "دین " 

قرآن چقدر زیبا در بلند ترین آیه شرایط یک معامله سالم رو نوشته 

ولی با بودن آیه ای به این روشنی باز هم موقع معامله به خاطر یه سری تعارف ها و اعتمادها و اینکه خجالت میکشیم از طرف مقابل که بگیم حتما باید این معامله یا قرض ثبت بشه قطعا دچار مشکلاتی میشیم 

سال های قبل از انقلاب پدرم در یکی از شهرستان ها خونه ای داشت , وقتی که از سفر نوروزی سال 59 با خانواده به سمت تهران برمیگشتیم سر راه یه روز تو همون شهرستان مهمان بودیم از قضا پدرم اون خونه رو همون جا معامله کرد و تقریبا تمام  پول خونه رو گرفت, چون خونه تخلیه بود به خریدار تحویل داد و قرار شد بعد از تعطیلات بیاد و خونه رو به نام بزنه و مابقی پول رو که تقریبا مقدار کمی مونده بود رو بگیره , این رو داخل پرانتز بگم که ما بین مالک و خریدار هیچ چیزی نوشته نشد .

موقع برگشت به سمت تهران پدرم تو راه حالش بد شد و تا رسیدن به اورژانس شهر محلات درگذشت

چند سال گذشت و ما اصلا فراموش کرده بودیم که پدرم خونه ای رو که فروخته بود باید به نام میکردیم و خریدار هم که تو خونه مسقر بود حالا بعد از فوت دیگه خجالت کشیده بود بیاد و فورا بگه که باید این خونه رو به نام کنید.

یه روز یه نفر تلفن زد که اگه میشه بیاید این خونه رو به نام کنید 

ما یعنی شش فرزند همه ابراز بی اطلاعی کردیم که چی باید به نام بشه البته اینم بگم تو این فاصله مادرم هم فوت کرده بود و تقریبا اطلاعات ما دیگه خیلی کم شده بود , اونا گفتن بابا خونه ای که ما خریدیم تمام پولشو دادیم حالا سند میخوایم 

قرار شد حاجی بعد از تعطیلات بیاد که فوت کرد 

حالا ما اصلا نمیدونستیم آقام چقدر پول گرفته چقدرش مونده اصلا جریان چیه !!!

و اینکه همه ما شش نفر باید امضا میدادیم وجمع شدن ما با هم مشکل بود 

و قابل ذکر اینکه دو سه نفر مون ادعا میکردن که حتما پولی باقی مونده و ما خبر نداریم و باید برای امضا مبلغی دریافت کنیم  ِخلاصه این بنده خداها خیلی دردسر کشیدن و اونقدر اومدن و رفتن تا ما همه توسط شاهد ها راضی شدیم و اینطوری شد که بعد از چند سال خونه رو به نامشون کردیم

کاش طبق این آیه موقع معامله چیزی نوشته شده بود که اینقدر دردسر بوجود نمی اومد

شاید ما هنوز باور نکردیم که مرگ همیشه در کنار ماست و میتونه همه برنامه های مارو یک لحظه به هم بزنه

پس هر گونه قراردادی حتی با بودن شاهد باید ثبت بشه 

خدایا چه سخته وقتی عزائیل میاد یه دفعه, بی خبر شمع زندگی مارو فوت میکنه وتمام 

و ما هنوز در خیال برنامه های نیمه تمام .



وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَـلـَقَ لَکُـم مّـِنْ أَنفُسِکُـمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُـم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(21) روم


از نشانه های او این است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میان تان مودت و رحمت قرار داد در این نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می کنند


سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه…


یکی از هیات امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.


اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.


سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم


چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.


لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !

شاهین صمدپور

بسیاری از مردان و گروهی از ن، کنترل همسر خود را حق طبیعی‌شان می‌دانند و گروهی دیگر تصور می‌کنند که هرگز همسر خود را کنترل نمی‌کنند ولی در عمل، از دستور دادن لذت می‌برند. همیشه همسر خود را نصیحت و راهنمایی می‌کنند که این‌کار را انجام بده و یا آن‌کار را انجام نده! در صورت عدم توجه به دستورها، اخم می‌کنند، عصبانی و خشمگین می‌شوند، تهدید کرده و به‌صورت‌های مختلف از خود واکنش‌های منفی نشان می‌دهند، کینه‌جویی می‌کنند، انتقام می‌گیرند و. 


کسی که تحت تسلط و کنترل شما قرارگیرد، احساس رنجش کرده و دیر یا زود علیه شما طغیان و شورش خواهد کرد و زندگی را به کام شما تلخ و ناگوار خواهدساخت. اگر فردی به هر دلیلی، رنجش‌ها و نیتی‌های خود را پنهان کرده و بیان هم نکند، در بروز احساس‌ها و عواطف خود دچار مشکل خواهد شد. به‌علاوه در طولانی‌مدت، انباشته شدن نیتی‌ها و رنجش‌ها باعث می‌شود که محبت‌ها، علاقه‌ها و دوستی‌ها به دشمنی‌ها و تنفر تبدیل شوند


وقتی مجردی انگار همه دنیا مال توست هیچ کس نمیتونه رو افکار و عقایدت دست بذاره اونجور که دلت میخواد زندکی میکنی 


وقتی مجرد بودم اگه کسی از زندگی گله میکرد اصلا نمیفهمیدمش نمیتو نستم درکش کنم چون احساس میکردم همه چی خوبه 


ولی کم کم که وارد زندگی شدم دیگه انگار کائنات یه جور دیگه میچرخید دیگه آدم خودش نیست حالا خودت دوتا میشی باید دوتا احساس و کنترل کنی بعضی وقتا دو رفتار یا دو فکر متفاوت 


دختر بچه بودم حدود 6 سال  یه همسایه داشتیم که از قضا فامیل هم بود این آقا در دوران مجردی توی محل جز یه کارنامه دعوا و چاقو کشی و بیشتر نداشت خلاصه با خواستگاری های متعدد ایشون زن گرفت 


زنش هم تقریبا از شر و شوری چیزی کم نداشت زندگیشون شروع شد من بچه بودم ولی همیشه با یه خورده فضولی تو حرفای بزرگترا یه چیزای دستم میومد 


تقریبا قلدری این اقا همیشه باعث دعوا شون میشد و با واسطه دیگران دوباره برمیگشتن سر پله اول 


راستی دوست داشتن یعنی زور گفتن دوست داشتن یعنی بعد ازدواج همه کارهایی و که دوست داشتی بزاری خونه بابات و بری


این خانم خیلی دوست داشت موهاشو رنگ کنه اونم رنگ زرد ولی همسر گرامیش کلا با رنگ مو مخالف بود و هزاران بار تهدیش کرده بود که اگه سرتو رنگ کنی .


خلاصه این خانم با م با مشاورین زبردست که دفتر کارشون تو کوچه برقرار میشد یواشکی به آرایشگاه رفت و موهاشو زرد قناری کرد و با این کار میخواست شوهرشو سوپرایز کنه 


چشمتون روز بد نبینه دیگه تا چن روز این خانم در کوچه و محل دیده نشد با تحقیقات ن فضول همسایه خبر غیبت چن روزه خانم آشکار شد 


بیچاره این موهای رنگ زرد قناری عمر زیادی نداشت آقای همسر با توجه به تهدید های قبل همه را با ماشین دستی ریش تراشی از ته زده بود 


بعد از چند روز که در کوچه آفتابی شد روسری سفتی به سر کرده بود 


حالا سالها از این موضوع میگذره اونا هنوز هم با هم زندگی میکنن 



کاش تو زندگی حداقل عشق را با مالکیت اشتباه نگیریم


  یادمون باشه ازدواج یعنی رسیدن به آرامش بعد از آسایش مجردی




أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (٥٤)نساء


بلکه حسد می‌ورزند با مردم چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نمود. که البته ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنها ملک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم


انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند که با هم ارتباط برقرار می کنند و ارتباطشان هم از طریق کلامی و غیرکلامی یا با زبان بدن است. بعضی از آدم ها در مقطع خاصی از زندگی شان یا در بیشتر اوقات به ما حس منفی و برخی دیگر نیز حس مثبت می دهند. پس انرژی مثبت یا منفی چیزی است که از ساختار درونی شخصیت افراد برمی خیزد و از طریق گفتار، رفتار و زبان بدن شان به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه به دیگران منتقل می شود. 

مسابقات کشوری دانشگاه بود من که همیشه رشته حفظ شرکت میکردم خبر دادن که امسال اساتید حفظ ندارن تصمیم گرفتم رشته ترتیل شرکت کنم در صورتی که هیچ تجربه ای از شرکت در این رشته نداشتم 


تو اتاق من چند تا استاد دیگه بودن که از شهر های دیگه اومده بودن و بعد از آشنایی از هم میپرسیدیم که چه رشته ای شرکت کردید تا بفهمیم که با هم رقیب هستیم یا نه ؟


یکی از اساتید ازمن پرسید که چه رشته ای شرکت کردید ؟ گفتم ترتیل ولی حافظ هستم چون پارسال مقام حفظ داشتم امسال باید ترتیل شرکت کنم .


این استاد تا شنید من حافظ هستم شروع کرد به غر زدن که شما حفاظ چرا ترتیل شرکت میکنید و چیزای دیگه ای که دیگه نمیتونم بگم! چیزی که خیلی برام تعجب انگیز بود کلام آخرش بود که اول فک کردم داره شوخی میکنه ولی کم کم که حرف میزد بیشتر داشتم از حرفاش میترسیدم این خانم استاد با جدیت و کمی حرص به من گفت ایشالا نتونی بخونی ایشالا اعراب بزنی ایشالا اصلا رتبه نیاری!!! من که دهنم بازمونده بود از این حجم از انرژی منفی فقط  گفتم شوخی میکنی ؟ گفت نه جدی میگم ! شما حافظا فلان شما حافظا بیسار. با اینکه پیش خودم گفتم به دعای گربه سیاه بارون نمیاد اما تو دلم کمی خالی شده بود گفتم نخیر ان شااله مقام میارم ولی اون با شدت بیشتری حالا داشت روحیه منو تضعیف میکرد همچنان من مات و مبهوت از این استاد مونده بودم که البته اینم بگم ایشون  از شهرستان های استان  کردستان بود , شاید من به فرهنگ اونا آشنایی نداشتم ! 


همچنان با این انرژی منفی داشتم کلنجار میرفتم اما شروع کردم به تمرین کردن, خلاصه چشمتون روز بد نبینه موقع قرائت من شد قرعه رو برداشتم شروع کردم به تلاوت که دیدم اصلا نفسم بالا نمیاد خیلی عجیب بود تا حالا اینطوری نشده بودم , هر کاری میکردم منجر به وقف میشد خلاصه با صوت و لحن خوب، وقف و ابتدای پایین کارمو خراب کرد! نتونستم مقام بیارم خیلی ناراحت شدم همش میگفتم کاش این جوری کاش اون جوری! ولی دیگه کار از کار گذشته بود دیگه نمیشد برگردی عقب .

اختتامیه و اهدای جوایز شد و من حتی تو مراسم اختتامیه هم حوصله نداشتم شرکت کنم 


حالا معنی این همه انرژی منفی رو بیشتر درک میکردم و اون خانم تونسته بود روحیه منو خراب کنه 


یکسال گذشت, سال بعد تو مسابقات کشوری دانشگاه آزاد دو باره اون خانم رو تو آسانسور دیدم  البته این دفعه با سعیده بودم که اون خانم تا منو دید سلام کرد و گفت چه رشته ای هستی ؟بازم ترتیل اومدی؟ دیدی دعام گرفت پارسال؟ ایشالا اگه ترتیل هستی بازم رتبه نیاری!  اومدم بگم نه امسال حفظ شرکت کردم که دیدم سعیده فوری برای اینکه من با اون خانم حرف نزنم گفت مامان جان پیاده شو رسیدیم و از آسانسور پیاده شدیم و خدارو شکر دیگه این خانم رو ندیدم تا زمانی که مسابقه تموم شد, وقتی دیدمش با تعجب ازم پرسید چی شد؟  و با خوشحالی گفتم خدارو شکر اول شدم ! و دیدم جز سکوت هیچ جوابی نداشت

خدایا چه زیبا یاد دادی که پناه ببریم به تو از شر حسود زمانی که حسد میورزد .که جز این راهی نیست .



قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ .

77 فرقان


 ـبگو: «پروردگار من براى شما ارجى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد

         

راستی شما چقدر به دعا از ته دل و حرف زدن با خدا اعتقاد دارید 

چفدر قشنگ خدا در آیه آخر سوره فرقان اهمیت دعا رو تو زندگی بیان کرده , من همیشه سر کلاس میگم شماره 77 این آیه هم شبیه دست هایی هست که دارن دعا میکنن 


اون روز قراربود خانواده ی حسن برای عید دیدنی بیان خونه ما 

 وقتی ما ایرانی ها دور هم جمع میشیم همیشه یه مهمون مشترک تو همه خونه ها به اسم تلویزیون هست که چه به حرفش گوش کنی چه نکنی خودش برا خودش حرف میزنه و انگار اگه ساکتش کنیم به مهمونا و مهمونی برمیخوره 

خلاصه ما هم طبق رسم همه ایرانی ها تلویزیون روشن کرده بودیم ولی برای احترام به آقایون اخبار گوش میکردیم 

یه دفعه قاری قرآن رو نشون داد که داشت سوره ملک رو تلاوت میکرد قاری بزرگ کشور اندونزی در حین تلاوت آیه دوم سوره ملک( مرگ و زندگی را بیافرید تا ببیند کدام یک از شما نیکو ترید) بود که نتونست آیه سوم رو بخونه و جان به جان آفرین تسلیم کرد و چه مرگ زیبایی و چه آیات زیبایی ! خدا رحمتش کنه .

همینطور که داشت این تلاوت رو نشون میداد هر کس با تعجب چیزی گفت من که خیلی ترسیده بودم گفتم خدایا من اصلا از مرگ زیر آوار و زله و تصادف و خوشم نمیاد از همین الان هم بهت بگم یا شهادت یا کنار قرآن من اصلا از این مرگ های الکی نمیخوام و همه کلی بهم چیز گفتن که آره برا خدا تعیین تکلیف میکنی مرگ این حرفارو نداره بیاد باید بری !

ولی من گفتم دیگه؛ داخل پرانتز من از مرگ و مرده و قبرستون میترسم پرانتز بسته 


خلاصه مهمونی خیلی خوبی بود جاتون خالی خیلی هم خوش گذشت 

روزای عادی ما شب ها معمولا زود میخوابیم اون شب چون مهمون ها کمی دیر رفتن ما هم مجبور شدیم تا دوازده و نیم بیدار بمونیم 

بعد از رفتن مهمون ها حتی دیگه وسایل رو هم جمع نکردم داشتم چراغ هارو خاموش میکردم که برم بخوابم یکباره صدای مهیبی از اتاق اومد  همراه با لرزیدن کل ساختمون که فک کردیم زله اومد 

سراسیمه همه به طرف اتاق رفتیم  سقف درست سر جایی که من میخوابیدم  ریخته بود خاکی سنگین و خیس همراه با آجر ها

درست خودم رو یک لحظه در زیراین آوار حس کردم اگر طبق ساعت هر شب خوابیده بودیم الان در خواب به ملکوت اعلی پیوسته بودم 

یه لحظه یاد دعای چند ساعت پیش افتادم و گریه ام گرفت خدای مهربونم ممنون که یه فرصت قشنگ دیگه بهم دادی خدای عزیزم میدونستی من از این مرگ ها بدم میاد 

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیل الله


وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (١٦٩)آل عمران



البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌اند، بلکه زنده‌اند (به حیات ابدی و) در نزد خدا متنعّم خواهند بود


شب نهم محرم ،اسمی که سر زبان هاست اسم توست یا عباس 

امشب خیلی این اسم رو میشنویم 

عباس ،مدافع بچه ها،عباس تکیه گاه خیمه ها ،عباس مدافع حریم زینب.عباس.آه عباس.


از روزی که رفتم تشییع پیکر قطعه قطعه ی شهید حججی،تا همین حالا،همش یاد خانواده های مدافعان حرم و شهدای کربلا رهام نمیکنه


بعضی از آدم ها انگار اسم هاشون معنای زندگیشونه 

عباس مثل عباس مدافع حرم بود مثل عباس عاشق شهادت بود و مثل عباس رفت 


امشب اما یاد شهید مدافع حرم،عباس کردونی بیشتر از هر روز دیگه ای تو ذهنم مرور میشه

دوست دارم چیزهایی که ازش شنیدم رو اینجا بنویسم 

شهیدی که من بعد شهادتش شناختم و انقد برای غربت و بی مادریش اشک ریختم که انگار پسر خودم بوده

الان هم که دارم مینویسم انگار روضه عباس میخونم و اشک امانم رو بریده 


عباس کردونی،مدافع حرم 

شهیدی که در رومه ها نابغه ای خواندنش که از شهادت خودش مطلع بود 


عباس یکی از فعالان بسیج اهواز بود که از اول ورود داعش به سوریه و عراق ،مدام تو جبهه ها بود

اون توی آموزش های نظامی بسیج،طی یه انفجار، شنوایی یکی از گوش هاش رو کامل از دست داده بود و به خاطر همین کم شنیدنش ،هم خیلی کم حرف بود و هم یکی از بی باک ترین رزمنده های جبهه که صدای انفجار و تیر اندازی ترسی تو‌ وجودش نمی آورد .


تو یه خانواده پر جمعیت در حاشیه اهواز زندگی میکرد و پدرش کشاورز بود و خودش هم کنار پدر کشاورزی میکرد و مادرش چند سال پیش فوت شده بود


یکی از دوستای صمیمی اش برام تعریف میکرد که ما چند بار با هم کربلا رفتیم

چیزی که برام از همه چی جذاب تر بود این بود که  هیچ وقت نماز شب اش قضا نمیشد

وقتی بچه ها تو پیاده روی اربعین خسته تو یکی از موکب ها دراز کشیده بودن،عباس ایستاده با اون همه خستگی نماز شب میخوند،منتظر بود بچه ها بشینن تا جوراب هاشون رو در بیاره و به زور براشون بشوره، حتی یه فیلم از روزهای توی نجف دارن ازش که وقتی بچه ها مشغول حرف زدن و استراحتن،عباس رفته داخل حمام و لباس همه ی بچه ها رو داره میشوره، بچه ها میبینن عباس خبری ازش نیست. تو حمام پیداش میکنن, همشون با خنده بهش میگن عباس با اینکارا تو شهید.؟ تو شهید.؟ 

بعد عباس میگه :میشم میشم

باباش میگفت عباس کلا برای شهادت زندگی میکرد،حتی چندین بار هم بهش گفتیم ازدواج کنه اما گفت من هدفم شهادته.

اون خواب دیده بود و به دوستاش گفته بود که من شهید میشم و تاریخ شهادتش هم امام رضا علیه السلام توی خواب بهش گفته بود

و وقتی برای آخرین بار از خانواده اش خداحافظی می‌کنه بهشون میگه که من دیگه بر نمی گردم.


عباس  ۱۹ بهمن ۹۴در عملیات شکست محاصره شهرهای شیعه‌نشین نبل و اهرا در حالی که چندین روز پیکرش در محاصره بوده به آرزوش میرسه 


چقد یه انسان می‌تونه متعالی باشه که آرزوی زندگیش مرگ در راه خدا باشه


خدایا مرگ حق است ولی شیرین ترین نوع مرگ , شهادت را نصیب ما بگردان


فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (١٧٠) آل عمران


آنان به فضل و رحمتی که خدا نصیبشان گردانیده شادمانند، و دلشادند به حال آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته‌اند و بعداً در پی آنها به سرای آخرت خواهند شتافت که بیمی بر آنان نیست و غمی نخواهند داشت



خاطرات جانباز شیمیایی


یک روز داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی

حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم

و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد

و گفت ماشینم کثیف نشه

موندم کنار اتوبان


وقتی برا درمان رفتم "ایتالیا" تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل  پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم  تشابه اسمی هست

ولی بعد که پرسیدم فهمیدم

واقعا خواهر "پائولو مالدینی" فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست


ازش خواستم که یه عکس یادگاری از  برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده

ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم


شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو  شبانه اومده بود

تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه


 ☑️ پرویز پرستویی




امروز روز جانبازه روزی که باید به حبیب تبریک میگفتم 

راستی با یک تبریک و یه روز تو تقویم چقدر میشه قدر شناسی کرد 


جانبازان یادگارهای دوران جنگ با خاطراتی زنده که وقتی پای صحبت هاشون میشینی لذت میبری و شاید اگر این خاطرات از زبون خودشون نبود باور نمیکردیم 


موقع عملیات باید سیر دل همدیگرو نگاه میکردن چون ممکن بود دیگه کنار هم نباشن و انتظار هر اتفاقی تو جبهه بود

 مجروح شدن شهید یا اسارت یا از همه بدتر موج انفجار .


نمیدونم تو جبهه ها چه صحنه هایی دیده میشد که وقتی برمیگشتن بعضی وقتا تو تنهایی هاشون بعضی وقتا جلوی خانواده بلند بلند گریه میکردن .

یه بار یادمه حبیب از جبهه بر گشت خاطرم نیست چه عملیاتی بود حبیب دائم با صدای بلند گریه میکرد هر چی دلداریش میدادیم که چی شده خودش هم نمیدونست فقط گریه میکرد .

مجبور شدیم ببریم دکتر اعصاب که گفت باید به یه مسافرت بره تا روحیه ش عوض بشه اثرات عملیاته .

اون سال چند روز رفتیم بندر انزلی کنار دریا وقتی برگشتیم خدارو شکر  خیلی بهتر شده بود


 


عملیات والفجر 2. منطقه حاج عمران 


حبیب گفت برا خط شکنی رفته بودیم جلو اول که میخواستیم بریم بهمون یه اورکت دادند چون تابستون بود خندمون گرفت ولی بعد که رفتیم روی تپه تازه متوجه شدیم اور کت ها برا چی بود عجب سرمایی بود .


فرمانده یه جوون بسیار مخلص یه جوون اصفهانی به اسم بابایی شاید به جرات باید گفت که,برا هر کدومشون میشد یک کتاب نوشت .


ما تو سنگر بودیم فرمانده برای شناسایی رفته بود, وقتی برگشت من خواستم بلند شم برم بیرون که انگار یه چیزی مانع من شد هنوز اون نیرو رو حس میکنم که منو نگه داشت بلا فاصله یکی از بچه ها زودتر از من رفت بیرون پیش فرمانده .

بعد از چند ثانیه یه صدای وحشتناک,

 خمپاره درست خورد بیرون سنگر بین این دو عزیز وای خدا چه صحنه ای خدایا کمک کن در عرض چند ثانیه دو تا عزیز جلوی چشممون تیکه تیکه شدن 

صحنه باور نکردنی اصلا هیچی ازشون نمونده بود.

با دست تمام اونچه باقی مونده بود جلوی سنگر  ریختیم تو گونی و اصلا نمیشد بگی که مربوط به کیه این تیکه های بدن  . یا حسین


آخه یه جوون چقدر باید روحیه بالایی داشته باشه که تو چند ثانیه این همه مصیبت. ببینه  .


چن وقت بعد که قسمت های پایین تو دره هم بدست نیروهای ایران افتاد ارتش  برای پاک سازی منطقه رفته بود که یه قسمت بزرگ بدن بابایی پیدا میشه که با خودشون اوردن و به خانوادش تحویل دادن تا دفن کنند کنار اجزای بدنش .

راستی چطور میشه از رزمنده ها تشکر کرد ؟؟؟؟؟

آیا کلامی, قلمی قادر به همدردی با هاشون هست ؟

فراموش نکنیم این عزیزان رو 

هر وقت پای صحبتشون میشینی از اینکه موندن و دوستانشون رفتن خیلی ناراحتن شاید از ما دلگیر باشن که حواسمون بهشون نیست

لطفا نظر بدید 




یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ۱۱ مجادله



ای کسانی که ایمان آورده ‏اید هنگامی که به شما گفته شود مجلس ‍ را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید) وسعت بخشید، خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می‏بخشد، و هنگامی که گفته شود برخیزید برخیزید، اگر چنین کنید خداوند آنها را که ایمان آورده ‏اند و کسانی را که از علم بهره دارند درجات عظیمی می‏بخشد. 



تو کلاس از دانشجوها پرسیدم اگه یه نفر تو مترو یا تو یه مجلسی بهتون بگه برو کنار جا باز کن من بشینم چه عکس العملی نشون میدید هر کی یه چیزی گفت یکی گفت خب اگه پیر یا مریض باشه بهش جا میدم یکی گفت حق نداره به من بگه برو کنار من بشینم و خلاصه هر کس یه چیزی گفت ولی هیچ کدوم این کارو نمیخواستن با رضایت انجام بدن 

دوباره سوال کردم بچه ها اگه یه نفر بالای سرتون وایسه با حالت امری بگه بلند شو از جات من میخوام بشینم حالا چکار میکنید که دیدم صدای همه در اومد گفتن چه شخص پررویی حق نداره به ما دستور بده که بلند شو من بشینم 

گفتم خب حالا قرآن هاتون رو باز کنید سوره مجادله آیه 11 رو ترجمه کنید یکی با صدای بلند بخونه 

بعد از شنیدن ترجمه گفتم بچه ها تا حالا به این آیه دقت کرده بودید همه با هم گفتن نه 

واقعا چه جالبه 

بله این آیه این دو کار رو خواهشی نگفته بلکه امری هست و اصلا هم نگفته که شخص در خواست کننده پیر یا ضعیف باشه میتونه هر کسی باشه 

خب حالا بریم سر قسمت آخر آیه که قشنگ ترین قسمتش هست 

خدا برا کار به این راحتی ببینید چه پاداش بزرگی در نظر گرفته البته تو پرانتز بگم پاداش برا دو گروه اهل علم و مومنان معمولی تفاوت داره پرانتز بسته 

برای مومنان ترفیع و برای اهل علم درجات 

خدایا چقدر قشنگه این آیه 

حالا به بچه ها گفتم آیا حاضرید بدون اینکه کسی بهتون بگه خودتون برا تازه وارد ها یا ضعیف ترها جا باز کنید یا حتی از جای خودتون بلند شید 

همه با رضایت و لبخند گفتن بله

یکی از بچه ها گفت من از این به بعد نیت میکنم و برای دیگران خودم زودتر از جام بلند شم 

یکی دیگه از بچه ها گفت حالا اگه بهمون گفتن یه کم برو اون ور تر من بشینم اگه جا نبود چی بگم ؟   

گفتم برا رسیدن به پاداش این کار در جا حرکت کن ولی نگو جا نیست اینطوری عالیه 

 گفتم یه خاطره از این آیه دارم الان براتون تعریف میکنم 



مراسم عقد پسر یکی از اقوام بود ,   قرار بود عقد توی خونه عروس برگزار شه. مهمون­ ها تقریبا زیاد بودند ولی آپارتمان مادر عروس خیلی بزرگ نبود ولی چاره ­ای نبود. میز و صندلی اجاره کرده بودند و چیده بودند وقتی که وارد شدیم خیلی جا خوردیم. گفتم فک نکنم که همه اینجا جا بشن بقیه هم ترسی به جونشون افتاد که اگر جا نباشه چکار کنیم که من یه دفعه به فکر آیه 11 مجادله افتادم یادمه وقتی که حفظ می­کردم می ­گفتند هر جایی که جا کم باشه این آیه رو بخونید مشکل حل میشه و کسی بی جا نمی­مونه. بعد شروع کردیم به خوندن این آیه . جاریم تا که چشمش به من می افتاد می­پرسید داری می­خونی؟ منم می گفتم آره خیالت راحت باشه خلاصه خدا رو شکر اون شب به صورت معجزه وار جا برای همه بود و هیچ مشکلی به برکت قران پیش نیومد

خدایا توفیق فهم آیات و عمل به آن را به ما عنایت کن ان شاالله



قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم. 55 یوسف


یوسف گفت : مرا برخزائن این سرزمین بگمار که من نگهدار و دانایم 


وقتى در کارى مهارت دارید، اعتماد به نفس داشته باشید و خود را عرضه کنید. «اجعلنى على خزائن الارض»*


تا حالا اینطوری تو ذهنمون وارد کردن که هر کس با اعتماد به نفس توانایی های خودش رو معرفی کنه آدم خودخواه و خودشیفته ای هست

نظر شما چیه ؟ تا حالا به آیه 55 یوسف چه نگاهی داشتید .  

هر وقت أیه 55 یوسف رو سر کلاس میپرسم یاد یوسف میفتم که چطور تو یه سرزمین غریب وقتی احساس کرد این سرزمین. برای رفع مشکلشون احتیاج به توانایی های یوسف داره بعد رفت و از خودش پیش بزرگترین مقام اون کشور تعریف کرد و هم باعث شد مشکل قحطی کنترل بشه هم باعث پیشرفت خودش شد .

در موقع نیاز هیچ اشکالی نداره که انسان از توانایی های خودش بگه برای خدمت نه برای اینکه مورد ستایش قرار بگیره


سال 87 بعد از چند سال تدریس طرح یک ساله حفظ در کنار حرم عمه جانم حضرت معصومه علیها السلام , برگشتم تهران .

حالا با معرفی نامه ای که داشتم میخواستم دوباره تو تهران مشغول به تدریس بشم 

یه روز با وقت قبلی که از یکی از موسسات حفظ داشتم رفتم خودم رو معرفی کردم و قرار بود با مدیر صحبت کنم حدود یک ساعت منتظر بودم ولی خبری نشد گفتم تا کی باید بشینم منتظر ؟ دفتر دار گفت مدیر تدریس داره تا تموم نشه نمیاد البته تعجب کردم , بعد از این انتظار طولانی ایشون تشریف اوردن و  خودم رو با همون معرفی نامه معرفی کردم و از توانایی های خودم و تجربیات تدریس گفتم البته تقریبا انگار با دیوار حرف میزدم بعد از شنیدن گفت ما استاد داریم فعلا هیچ نیازی در این مورد نیست "خلاصه هیچی "

فردا به موسسه دیگه ای مراجعه کردم که طرح یک ساله حفظ داشتن با مسئول صحبت کردم که من میتونم یک سال برای شما رایگان تدریس کنم حتی روش تدریس یک ساله رو به اساتید شما آموزش بدم جوابی که شنیده شد : ما از شاگرد های همین جا برا تدریس استفاده میکنیم 

جالب بود شاید من توقع بی جایی داشتم چون ما عادت نداریم کسی اینطوری خودش رو با اعتماد معرفی کنه همیشه منتظر شخص سومی باید باشیم تا ازمون تعریف کنه 

خلاصه زنگ زدم به مسئولی که منو معرفی کرده بود بعد از شنیدن حرفای من ,گفتن که ما نمیتونیم تو کار مدیرا دخالت کنیم بعد به من پیشنهاد داد حالا که اینطوری هست ما یه کلاس داریم چن تا خانم هستند که دارن حفظ میکنن اگه مایل هستید برید برای تدریس و من هم که فقط هدفم تدریس بود و نه چیز دیگه و برام مهم نبود که چی باشه گفتم با کمال میل و خدارو شکر, با این کلاس تا حفظ آخر قرآن بودم و کلاس پر باری شد و بعد از اون هم کلاس های متعدد بعدی و اینم داشنه باشید که اون مدیر هم همون سال از موسسه برا همیشه رفت و من الان چن سالی هست که همون جا تدریس میکنم خدارو شکر 


باز گلی به جمال عزیز مصر با اینکه یوسف همشهری خودشون نبود ولی بهش اعتماد کرد و بهره هم برد  

ولی این مدیرها حتی به خودشون این زحمت رو ندادن که به طور آزمایشی کار منو ببینن.  

خدایا عزت دست توست ما با اعتماد و توکل به تو , به خود و داشته هایی که تو دادی  اعتماد میکنیم 

خدایا در راه خدمت به  قرآن و اهل قرأن یاریم کن الهی آمین 


  یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ (٧) محمد



یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ۱۱ مجادله



ای کسانی که ایمان آورده ‏اید هنگامی که به شما گفته شود مجلس ‍ را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید) وسعت بخشید، خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می‏بخشد، و هنگامی که گفته شود برخیزید برخیزید، اگر چنین کنید خداوند آنها را که ایمان آورده ‏اند و کسانی را که از علم بهره دارند درجات عظیمی می‏بخشد. 



تو کلاس از دانشجوها پرسیدم اگه یه نفر تو مترو یا تو یه مجلسی بهتون بگه برو کنار جا باز کن من بشینم چه عکس العملی نشون میدید هر کی یه چیزی گفت یکی گفت خب اگه پیر یا مریض باشه بهش جا میدم یکی گفت حق نداره به من بگه برو کنار من بشینم و خلاصه هر کس یه چیزی گفت ولی هیچ کدوم این کارو نمیخواستن با رضایت انجام بدن 

دوباره سوال کردم بچه ها اگه یه نفر بالای سرتون وایسه با حالت امری بگه بلند شو از جات من میخوام بشینم حالا چکار میکنید که دیدم صدای همه در اومد گفتن چه شخص پررویی حق نداره به ما دستور بده که بلند شو من بشینم 

گفتم خب حالا قرآن هاتون رو باز کنید سوره مجادله آیه 11 رو ترجمه کنید یکی با صدای بلند بخونه 

بعد از شنیدن ترجمه گفتم بچه ها تا حالا به این آیه دقت کرده بودید همه با هم گفتن نه 

واقعا چه جالبه 

بله این آیه این دو کار رو خواهشی نگفته بلکه امری هست و اصلا هم نگفته که شخص در خواست کننده پیر یا ضعیف باشه میتونه هر کسی باشه 

خب حالا بریم سر قسمت آخر آیه که قشنگ ترین قسمتش هست 

خدا برا کار به این راحتی ببینید چه پاداش بزرگی در نظر گرفته البته تو پرانتز بگم پاداش برا دو گروه اهل علم و مومنان معمولی تفاوت داره پرانتز بسته 

برای مومنان ترفیع و برای اهل علم درجات 

خدایا چقدر قشنگه این آیه 

حالا به بچه ها گفتم آیا حاضرید بدون اینکه کسی بهتون بگه خودتون برا تازه وارد ها یا ضعیف ترها جا باز کنید یا حتی از جای خودتون بلند شید 

همه با رضایت و لبخند گفتن بله

یکی از بچه ها گفت من از این به بعد نیت میکنم و برای دیگران خودم زودتر از جام بلند شم 

یکی دیگه از بچه ها گفت حالا اگه بهمون گفتن یه کم برو اون ور تر من بشینم اگه جا نبود چی بگم ؟   

گفتم برا رسیدن به پاداش این کار در جا حرکت کن ولی نگو جا نیست اینطوری عالیه 

 گفتم یه خاطره از این آیه دارم الان براتون تعریف میکنم 



مراسم عقد پسر یکی از اقوام بود ,   قرار بود عقد توی خونه عروس برگزار شه. مهمون­ ها تقریبا زیاد بودند ولی آپارتمان مادر عروس خیلی بزرگ نبود ولی چاره ­ای نبود. میز و صندلی اجاره کرده بودند و چیده بودند وقتی که وارد شدیم خیلی جا خوردیم. گفتم فک نکنم که همه اینجا جا بشن بقیه هم ترسی به جونشون افتاد که اگر جا نباشه چکار کنیم که من یه دفعه به فکر آیه 11 مجادله افتادم یادمه وقتی که حفظ می­کردم می ­گفتند هر جایی که جا کم باشه این آیه رو بخونید مشکل حل میشه و کسی بی جا نمی­مونه. بعد شروع کردیم به خوندن این آیه .مادر داماد و مادر عروس تا که چشمشون به من می افتاد می­ پرسیدند داری می­خونی؟ منم می گفتم آره خیالتون راحت باشه خلاصه خدا رو شکر اون شب به صورت معجزه وار جا برای همه بود و هیچ مشکلی به برکت قران پیش نیومد

خدایا توفیق فهم آیات و عمل به آن را به ما عنایت کن ان شاالله



کتاب درخشنده منتشر شد
یک آیه یک خاطره

برای خرید کتاب از طریق لینک زیر اقدام کنید .

قیمت۶۲۰۰۰ تومان 

کتاب ۴۵۰ صفحه در قطع رقعی میباشد

برای توضیحات بیشتر به تلگرام پیام دهید 

09028172884
 
( ارسال به سراسر ایران رایگان است .)
⁦⁩⁦⁩⁦⁩
خرید از سایت



کتاب درخشنده منتشر شد
یک آیه یک خاطره

برای خرید کتاب از طریق لینک زیر اقدام کنید .

قیمت۶۲۰۰۰ تومان 

کتاب ۴۵۰ صفحه میباشد

با تخفیف ۲۰ درصدی ویژه نمایشگاه کتاب، ۵۰ هزارتومان 

برای توضیحات بیشتر به تلگرام پیام دهید 

09028172884
 
( ارسال به سراسر ایران ۵ هزارتومان.)
⁦⁩⁦⁩⁦⁩
خرید از سایت



ا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ۸۹مائده


خدا شما را به سوگندهاى بیهوده‏ تان مؤاخذه نمى ‏کند ولى به سوگندهایى که [از روى اراده] مى ‏خورید [و مى ‏شکنید] شما را مؤاخذه مى ‏کند و کفاره‏ اش خوراک دادن به ده بینواست از غذاهاى متوسطى که به کسان خود مى ‏خورانید یا پوشانیدن آنان یا آزاد کردن بنده‏ اى و کسى که [هیچ یک از اینها را] نیابد [باید] سه روز روزه بدارد این است کفاره سوگندهاى شما وقتى که سوگند خوردید و سوگندهاى خود را پاس دارید این گونه خداوند آیات خود را براى شما بیان مى ‏کند باشد که سپاسگزارى کنید 



آیه 89 مائده رو وقتی حفظ میکردم ترجمه ش برام جالب بود همیشه میگفتم خب این چه کاریه آدم تصمیم محکم برای یه کاری بگیره بعد نتونه انجام بده تازه بعدش باید جریمه هم بده ,  خب کسی که آدم رو زور نکرده .

ولی امان از وقتی که خودت با عقاید خودت غافلگیر میشی !!!!

امروز رفته بودم قم زیارت حضرت معصومه عمه جان عزیزم , هر وقت میرم حرم دوست دارم برم صحن نجمه خاتون چون بچه های حفاظ همیشه اونجا در حال مباحثه هستند 

یه دفعه با دیدن چن تا از حفاظ که دور هم نشسته بودن و مباحثه میکردن یاد خودم افتادم حدود 17 سال پیش .


سال 80 تازه حفظم تموم شده بود و دلم میخواست محفوظاتم از دست نره برا همین با دوستام قرار گذاشتیم که مرورهامون رو زیاد کنیم و سخت کار کنیم , یکی از بچه ها گفت بیاید نذر کنیم و قسم بخوریم که حتما هر روز 5 ساعت مرور داشته باشیم .

من گفتم حالا براچی قسم ؟؟؟

گفت چون قسم کفاره داره مجبور میشیم کار کنیم .

من گفتم خب قسم رو میشکنیم کاری نداره روزی صد دفعه از این قسم ها میخوریم دوستم گفت نه اون قسم های لغو هست که میشکنی , باید قسم لفظ جلاله بخوریم با تاالله باالله که اگه عمل نکنیم باید کفاره بدیم .

من که تا حالا از این قسم ها نخورده بودم یه کم جا خوردم گفتم قبول و هر 5 تامون تو حرم حضرت معصومه نذر کردیم و قسم خوردیم که روزی 5 ساعت قرآن بخونیم .البته قرار این قسم تا یک ماه بود.

چند روز اول که جوگیر بودیم خوب پیش میرفت و بچه ها خوب میخوندن البته 3 تاشون مجرد بودن که وقت این کارو داشتن و من با داشتن سه تا بچه و توانایی جسمی کم دیگه داشتم مثل یه شمع خاموش میشدم بزور 5 ساعت رو پر میکردم ولی دیکه سر درد و خستگی امون منو بریده بود ِرفتم ترجمه آیه رو خوندم و دیدم عجب کفاره ای اولش سه روز روزه و در صورت نداشتن شرایط روزه بعدش

خلاصه باید چاره ای میکردم چون توان روزه هم نداشتم 

به قول قرآن " ان کید کن عظیم "

مجبور شدم برم چاره این مسئله رو از دفتر یکی از مراجع بپرسم حاصل این کید این بود که اگه همسرت راضی به این نذر نباشه قسم شما باطله .

و خدارو شکر که این رنج و سختی که خودم به دست خودم درست کرده بودم به دست حبیب حل شد .

خدایا دوستت دارم و دوست دارم آخرین دینت رو چون بن بست نداره .



وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ۱۹۵بقره


و در راه خدا انفاق کنید و خود را با دست ‏خود به هلاکت میفکنید و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد.



فراموش نکن


تمام سرمایه زندگیت دعای خیر والدین است.

کمترین قدردانیت این است

که دوستت دارم هایت را از آنها دریغ نکنی.


ما انسان ها گاهی اونقدر خودخواه میشیم که حتی این خودخواهی به خودمون هم رحم نمیکنه و آخر خودمون هم قربانی میشیم .


از بچگی توی گوشمون گفتن که عیسی را در قبر خودش میذارن و موسی را هم در قبر خود .

من همیشه فکرمیکردم مگه قراره که دوتاشون رو تو یه قبر بذارن

بعدها که بزرگتر شدم کم کم با کاربرد این ضرب المثل آشنا شدم و فهمیدم یعنی کار به کار هم نداشته باشیم، واضح تر اینکه اگه من کار اشتباهی میکنم ضررش به خودم میرسه!

خب تو نگاه اول شاید درست باشه ولی یه کم عمیق تر نگاه کنیم میبینیم که انگار باید همه تو یه قبر بخوابیم چون کارامون خیلی به هم ربط داره .

تازه داشتم میفهمیدم که عجب ضرب المثل مزخرفی بود که.

چند روز پیش یکی از شاگردانم که هنوز با من در ارتباطه یه ماجرای جالبی رو تعریف کرد.

فاطمیا قرار بود به عنوان روانشناس  بره در یه کارگاه ترک سیگار شرکت کنه! روش ترک سیگار در این کارگاه به صورت خودآگاهیه!

تو این کارگاه هر کس باید میومد خاطراتشو و یا انگیزشو برای ترک سیگار بگه .

اولین نفر که قرار بود حرف بزنه مدیر کارگاه بود و قرار بود بگه چطور سیگار رو ترک کرده

تعریف کرد:

سال ها بود که از نوجوانی من مخفیانه سیگار میکشیدم  , شاید به خاطر احترام یا ترس یا خیلی چیزای دیگه ای که باعث شده بود این کارو آشکار انجام ندم, حالا تقریبا به سیگار معتاد شده بودم و زندگی بدون سیگار برام خیلی سخت بود .

یه سفر به خارج از کشور داشتم موقع برگشت 16 ساعت پرواز داشتم و من مجبور بودم تو این مدت سیگار نکشم 

زمان سختی بود ولی تحمل کردم 

با پیاده شدن از هواپیما با حرص و شدت شروع کردم به سیگار کشیدن مثل قحطی زده ها با تموم شدن یکی بلافاصله بعدی رو روشن میکردم تا رسیدن به خونه خدا میدونه چندنخ سیگار کشیدم تقریبا تبدیل شده بودم به یه زیر سیگاری و تنم بوی تند سیگار گرفته بود .

تقریبا آخر شب بود که به خونه رسیدم پدر و مادرم به استقبال من اومدن و من از اینکه دهان و لباسم بوی سیگار میداد فورا خودم رو مشغول کردم که باهاشون روبوسی نکنم حتی نزدیکشون نرفتم که اون هارو در آغوش بگیرم 

و تند تند گفتم من تنم بوی عرق میده منو ببخشید میرم یه دوش میگیرم بعد میام پیشتون, همینطور که داشتم اینارو میگفتم حوله و وسایلمو از چمدون در اوردم و یه راست رفتم برای دوش گرفتن .

وقتی خودمو مرتب کردم و با عطر و ادکلن بدنم رو خوشبو کردم رفتم که با پدرم روبوسی کنم که دیدم اونا خوابشون برده , منم رفتم که استراحت کنم و پیش خودم گفتم صبح زود بیدار میشم ومیرم پیش پدرم .

صبح که از خواب بیدار شدم وقتی سراغ پدرم رفتم , پدرم در خواب از دنیا رفته بود و آرامو بی صدا خوابیده بود و دیگه نمیتونست مثل دیشب آغوشش رو باز کنه در حالی که من این فرصت رو از خودم گرفتم . 

دلم میخواست دنیا رو متوقف کنم دلم میخواست برگردم به چند ساعت قبل حسرت یه روبوسی با آغوش پدر رو از دست داده بودم برای همیشه. 

لعنت به این سیگار لعنت 

من چقدر خودخواه بودم واقعا از خودم متنفر شدم 

فکر نمیکردم برای این کار چه تاوان سختی باید بدم. 

حالا من بودم و جسم بی جان و ساکت پدر , و حسرت زمانی که پدرم داشت به طرفم میومد برای در آغوش گرفتن من .

این شد که تصمیم گرفتم که دیگه هرگز و هرگز به سیگار نزدیک نشم. 

کاش میدونستم که همه رفتار های ما یه جوری بهم ربط داره و این جمله که کارم به خودم مربوطه جمله بی رحمانه ای ست .

خودخواهی ممنوع , ممنوع , ممنوع


خدایا کمکمون کن راه رو تو زندگی درست بریم 

خدایا چشمانم را بینا و گوشم را شنوا گردان تا دچار حسرتی نشم .


خدایا ما را درس عبرت دیگران قرار مده 

الهی آمین



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ


به نام خداوند رحمتگر مهربان


إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ۱


ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم (۱)


وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ۲


و از شب قدر چه آگاهت کرد (۲)


لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ۳


شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است (۳)


تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ۴


در آن [شب] فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى [که مقرر شده است] فرود آیند (۴)


سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ ۵


[آن شب] تا دم صبح صلح و سلام است (۵)



شب قدر , شب اندازه گیری, شب قدر دانستن ,شب نزول.

از وقتی یادمه بزرگان دین برای از دست ندادن برخی فرصت ها تو برخی روزهای سال  بسیار تاکید می‌کردند و من هم شاید همین اندازه میدونستم که باید تو این زمان ها بیدار باشم و هوشیار  و دائم خواسته هامو مرور کنم و سعی کنم چیزی از قلم نیفته و به آدم های بزرگ تر التماس دعا بگم که اگه خودم قابل نبودم به دعای اونا حاجت روا بشم؛ و خیلی سال ها تو دهه ی سوم ماه رمضان تقریبا هر شب رو احیا میکردم چون فکر میکردم اگر بخوابم شب قدر رو از دست دادم و به خواسته هام نمیرسم هنوز هم سر مسئله ی خواب یا بیداری این مشکل رو. تو زندگی دارم و قبل از خواب اول به این فکر میکنم که چقدر باید بخوابم و کی باید بیدار شم و خواب نمونم  شاید این کار از نظر خیلی ها بی معنی باشه ولی برای من همیشه دغدغه هست !


من شب های قدر زیادی رو تجربه کردم و جاهای مختلفی بودم چه وقتی که با پای خودم رفتم مراسم چه وقتی بچه بودم و من رو می‌بردند تقریبا باید بگم همه شون یه مدل بودند اول دعای جوشن کبیر میخوندند و بعد سخنرانی بود و یادآوری گناهان و آخر سر هم مراسم به سرگیری قرآن و طلب بخشش و درخواست حاجات یک سال اینده.


دیشب برخلاف همه ی سال های گذشته ی زندگیم به پیشنهاد حمید تصمیم گرفتیم با بچه ها یه جای متفاوت برای احیای شب قدر بریم 

و چون شنیده بودم فضای متفاوتی داره کنجکاو شدم و دوست داشتم تجربه کنم نمیدونم این کنجکاوی و تجربه چقدر درسته؟ 


با بچه ها راهی مجلسی شدیم  ،کنار برج میلاد در سالن همایش های رازی دانشگاه دانشگاه علوم پزشکی , بیش از 2000 نفر تو جلسه بودند و همه از قبل رزرو کرده بودند ، چهره ها آدم ها بسیار متفاوت بود و میانگین رنج سنی از بیست تا چهل سال بود، بعضی هاشون آدم هایی بودن که اگر روز توی شهر میدیدی فکر میکردی اینا حتما شب قدر خواب بودند و تا حالا هیچ وقت احیا نرفتند! 

کسانی که بهت خوش آمد می‌گفتند فوق العاده صمیمی با چهره های شاداب و مهربان 


ورودی پارکینگ ،وسیله های زیادی رو دیدم که از شهرستان های دور اومده بودند و همه هم جوان بودند

وقتی ما رسیدیم سالن اصلی پر شده بود 

و جایی خارج از سالن روی صندلی نشستیم و از طریق ویدیو پروژکتور میتونستیم همه مراسم رو ببینیم 


 دعای جوشن کبیر خونده میشد و بعد از اتمام دعا، گروه نوازنده ی سنتی با سازهای فلوت و تنبور ظاهر شدند و بسیار آهسته موسیقی دلنشینی در مقام حزن و اندوه می‌نواختند و جوانی هم شعرهای معنا داری از حافظ و مولانا رو با صدای آهسته زمزمه میکرد تا برنامه آغاز بشه .


من که خیلی کنجکاو شده بودم خیلی  دلم میخواست  ببینم مراسم اصلی چگونه است

سالن پر شده بود اما اصلا صدای حرف نمیومد حتی صدای بچه ای هم شنیده نمیشد 

چون بچه ها در سالن دیگری نگهداری میشدند 


آقای بروی صحنه اومدند و بسیار زیبا از مبنای شب قدر صحبت کردند 

روی صحنه قدم می‌زدند و با میکروفن سیار سخنرانی میکردند ،صدای سازهای سنتی هم زیر صدای صحبت های ایشون بود از خدا گفت ،از رحمت واسعه،از داستان توبه ی فضیل گفت و توبه ی کفن .

از اینکه گناهان ما از اونا که بیشتر نبوده ! 


از خدایی که به اشتباه در ذهن خودمون ساختیم و اونو می‌پرستیم و باید خدای واقعی رو بشناسیم خدایی که مثل انسان نیست 

خدایی که کینه توز نیست 

خدایی که مهربانه و رحمتش از غضبش بیشتره 


از شخصیت حضرت علی زیبا گفت و اونقدر قشنگ میگفت انگار احتیاج بود یه بار دیگه امام اول رو بشناسم


امام علی کشته عشق شد عشق به خدا یه عشق واقعی و جوری زندگی کرد که لحظه شهادت گفت فزتُ که نتیجه همین عشق بود .


از عارفی شنیدم


تمام این عالم دارند زحمت می کشند تو گویا، شنوا، گوینده، عاقل، متخیل، باشی تو خواب ببینی. تو بیداری داشته باشی. انا انزالناه فی لیلة القدر. ما تو را نازل کردیم ما تو را می خواهیم. وچون تو هدف ما بودی یک کتابی هم فرستادیم گفتیم این هم  انا انزلناه فی لیلة القدر.

می خواهی خودت را چطور بسازی این هم کتاب تو.


حالا باید اول خودمون رو امشب آماده میکردیم برای نزول کتاب توسط روح و فرشتگان , چه لحظات زیبایی, فرود فرشتگان در وجود من چه افتخاری برای انسان


در این مجلس حضار تشویق میشدند به اینکه اولین کار


برای امشب خالی کردن قلبت از کینه ها،حسد و نفرت هاست

قراره امشب ملائک بر قلب انسان نازل شوند ولی آیا هر قلبی میتونه محل نزول باشه؟

قلب رو باید پاک کرد

خالی کرد 

جایی که قراره روح و ملائک فرود بیان باید عاری از آلودگی باشه !

اشاره کرد به ایه ای  که خدا میفرماید مگه دوست نداری من  از گناهان تو بگذرم ؟پس اول تو قلبت رو پاک کن همه رو ببخش و خودت رو آزاد کن اونوقت حضور ملائک رو تو قلبت احساس میکنی !

بعد از همه خواست چند نفری که واقعا تو زندگی ازشون متنفر هستن و این همه سال نتونستند فراموش کنند بدی هاشون رو همین حالا ببخشند و بگذرند


احتیاج نبود روضه بخونه، تمام حرف هاش روضه بود فکر میکردی هیچ کس تو سالن نیست چون همه در حال تفکر بودن و ساکت و کم کم صدای گریه ها شنیده می شد. 


مهربونی خدارو  رو با مثال های زیبا مجسم میکرد اینکه نترستید این زیباترین لحظات نزد خداست .

حتی از مرگ هم نترسید که مرگ شیرین ترین لحظه برای انسانه

خودتون رو در دریای  رحمت وسیع خدا رها کنید تا به ساحل نجات برسید 

مراسم به سرگرفتن قرآن هم خیلی زیبا انجام شد و بعد از اون توسل به امیر المومنین،امام حسین و حضرت عباس بود

و حسن ختام مجلس با نام مبارک صاحب امان بود و التماس دعا به محضر مبارک ایشون که اباصالح هرکجا هستی یاد ما هم باش.


حال خوبی بود این حس فرود فرشتگان در قلب پاک 

حال قشنگی بود تجربه ی خالی کردن قلب از کینه ها و نفرت ها 

حس بی نظیری بود حس بخشیده شدن در یکی از  بهترین شب‌ها 


خدایا سعی کردم امشب قلبم رو از ناپاکی ها خالی کنم 

خودم رو به رحمت واسع تو بسپارم 


من همین قدر در شب قدر یاد گرفتم و انجام دادم ولی میدونم اگر بنده گنه کار تو یک قدم برداره تو هزار قدم به طرفش قدم برمیداری خدایا ممنونتم بابت این فرصت های طلایی


إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ۲۷مائده

 خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد

در باره نیت کردن چی تو ذهنتون میاد ؟
حتما اولین گزینه میتونه نیت برای کار خیر باشه .
نیت حلقه اتصال علم و عمل هست یعنی باید بدونی برای رسیدن به چه چیزی نیت می‌کنی تا عملی انجام بدی .
نیت در واقع روح کار ماست.
و خیلی شنیدیم که نیت بدون عمل بهتر از عمل بدون نیته .


پسر برادر حبیب چند سال پیش  روبروی خونشون با بچه های محل یه ایستگاه کوچیک زدن به نیت عزاداری امام حسین و فقط هم چایی میدادن و کم کم مردم خودشون نذری هایی رو میاوردن و با نیت خیرشون اونقدر رونق گرفت که با کمک مردم الان هر شب غذایی پخته میشه و پخش میشه،
 دیدن تلاش این جوون ها برای عزاداری امام حسین واقعا تحسین برانگیزه.

از اول دهه محرم طبق هر سال مراسم رو شروع کردند اما چند روز پیش اتفاق عجیبی برا ایستگاه افتاده بود ، بنرهای ایستگاه و چند تا ایستگاه های تو محل با وسیله ای مثل چاقو یا تیغ پاره شده بود و دیدن این صحنه ها ذهن هر کس رو برای فک کردن قفل میکرد چون موضوع عزاداری امام حسین بود واین کار غیر قابل تصور
خانم ‌برادر حبیب تعریف کرد با صدای اذان صبح از خواب بلند شدم آماده شدم برم وضو بگیرم دیدم یه صدایی از بیرون میاد بلافاصله رفتم پشت پنجره و دیدم یه آقایی کنار بنر ها وایساده، مشکوک شدم داد زدم آقا چکار می‌کنی چی میخوای ؟ گفت هیچی من همسایه هستم کاری ندارم ! منم گفتم شما این بنرهارو پاره می‌کنی ؟ گفت نه بنر چیه؟ واسه چی باید اینکارو بکنم؟ و شروع کرد به فرار کردن و من تا خواستم مرد های خونه رو صدا کنم رفته بود 
با تعریف کردن این اتفاق تصمیم گرفتیم فردا دوربین کار بذاریم تا اگه دوباره اومد فیلمش رو داشته باشیم خلاصه فرداشب شد، بچه ها همه کشیک می‌کشیدن تا اینکه ساعت ۴ صبح این آقا سر و کلش پیداشد و تا خواست کارو شروع کنه بچه ها ریختن و چاقو بدست گرفتنش و به پلیس زنگ زدن و این آقا شروع کرد به انکار کردن و اینکه کار من نیست و تا اومدن پلیس پسرا شروع کردن به بازجویی و ازش خواستن که علت کارشو خودش بگه و بدون اینکه بفهمه صداشو هم ضبط می کردن، حالا شما چی حدس میزنید  ؟ به نظرتون چی گفت ؟هدفش چی بود ؟
جوابی که داد این بود : من نذر کرده بودم که این بنر هارو پاره کنم تا حاجت بگیرم!!!! واقعا درست شنیده بودیم؟ میشه کسی باشه که اینطوری نذر کنه ؟
چی باعث میشه که انسان به این مرحله برسه ؟
یکی نبود بهش بگه آخه فازت چیه ؟ 

خلاصه پلیس اومد و این آقا به کلانتری منتقل شد البته با چاقویی که بدست داشت، تو‌کلانتری خسارت بنر ها رو پرداخت کرد و به پلیس هم گفت من نذر کرده بودم بنر ها رو پاره کنم و وقتی حاجت گرفتم پولش رو بدم تا دوباره بخرن!!! 
چهره خیلی موجهی هم داشته ویه تسبیح هم دستش بود و ذکر روزای هفته رو می‌گفت! و دائم به پلیس می‌گفت من ذکر روزای هفته رو بلدم .

 ولی هنوز هم باورمون نمیشه و همون لحظه فقط این آیه به ذهنم میومد که: 

 . یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ فَسَیُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ

اموالشان را انفاق می‌کنند برای این مقصود که راه خدا را ببندند پس به زودی مال هایشان بر سر این خیال باطل برود و حسرتش بر دل آنها بماند و آن‌گاه مغلوب نیز خواهند شد،

 چه جالب که در این آیه خدا نتیجه کاروشون رو حسرت می‌دونه و هیچ بهره ای براشون نمی‌مونه جز زحمت! 

خدایا خوشحالم که عشق حسین را در قلبم دارم خودت کاری کن نیت های همه ی ما به عشق اهل بیت خالص و الهی شود.آمین


وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (١٠٧) صافات


و بر او (گوسفندی فرستاده و) ذبح بزرگی فدا ساختیم


 آیا حیوانات هم میدونن مرگ چیه ؟ دیدید بعضی وقتا حیوون ها میفهن که می‌خوان اونارو بکشن و فرار میکنن یا خودشون رو به مردن می زنن

داستان قربانی کردن یه داستان قدیمیه  میرسه به زمان هابیل و قابیل زمانی که باید بهترین و دوست داشتنی چیزی رو که داشتن رو تقدیم میکردن به پروردگار و این تمرین ایثارو تقوا بود

 یه زمانی هم بود که فرزندان رو جلوی بت ها قربانی میکردن البته من همیشه یه سوال تو ذهنم میاد اینکه چراجلوی بت ها همیشه پدران فرزندان رو قربانی میکردن چرا هیچوقت این افتخار نصیب فرزندان نمیشد که پدران خود را به پای بت ها قربانی کنن ولی بگذریم سوال خطر ناکی بود اصلا هیچی .

راستی فردا عید قربانه روز کشتار جهانی گوسفندان دهان بسته

از بچگی هم دلم برای این دهان بسته ها میسوخت آخه تمام سال یه طرف این روز دیگه آخرش بود برای این بع بعی ها 

البته تو طول سال هم مردم به مناسبت های مختلف قربانی میکنن 

زمان بچگی یادمه عید قربون شامه همه کوچه با هم هماهنگ بود همه اون شب آبگوشت داشتن و میشد صدای گوشت کوبیدن یا دراوردن مخ استخوان که توسط پدر خانواده انجام میشد رو از هر خونه ای شنید

راستی گوسفند میفهمه میخوان سرشو ببرند ؟ نظر شما چیه؟
چند سال پیش همسایه ما خونه قدیمی داشتن که تخریبش کردن تا از نو بسازنش

معمولا تهران وقتی که اسکلت ساختمان رو میزنن  پای کار یه گوسفند بر ای رفع بلا قربانی میکنند گفتم رفع بلا حالا داشته باشید ماجرا رو !!!

جوشکار ها بالای اسکلت بودن در حال جوش دادن اسکلت ساختمان چهار طبقه ,گوسفندی رو آوردن برای سر بریدن جهت رفع بلا و با طناب این دهان بسته رو بسته بودن که فرار نکنه در  همین موقع که قصاب چاقورو  آماده میکرد برای کارش که گوسفند رو قربانی کنه
گوسفند شیطون طنابشو شل کرد و شروع کرد به فرار کردن و بقیه هم به دنبالش

 چشمتون روز بد نبینه تو همین اوضاع گرفتن گوسفند به یک باره یکی از تیر آهن ها از بالای اسکلت سقوط کرد ودرست افتاد  بر سر باجناق صاحبخانه وااااای چه اتفاق عجیبی!!!!

 گوسفند شیطون  دیگه برای خونه قربانی نشد بلکه فردا جلوی جنازه باجناق قربانیش کردند

خدا رحمتش کنه مرد خوبی بود حالا سالها از این موضوع میگذره ولی من هر وقت این  خونه رو میبینم یاد این ماجرا میفتم .
خدایا شکرت که با آوردن یه گوسفند از آسمان رسم قربانی کردن فرزند برداشته شد و الا همیشه تنمون می‌لرزید که کی وقت ایثار پدر نسبت به پروردگارش میرسه 
عیدتون مبارک


وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ۱۵۴بقره

 

و کسانى را که در راه خدا کشته مى ‏شوند مرده نخوانید بلکه زنده‏ اند ولى شما نمیدانید 

 

 

این آیه چقدر زیبا وصف می‌کنه حال شهدارو ؛ به لحظه حسودیم شد چقدر با اطمینان می‌فرماید شهدا زنده اند 

حیات آنان، حیات مخصوصی است که ما قدرت فهم و درک آن را نداریم: بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لَـَکِن لآتَشْعُرُونَ

 

یادمه زمان جنگ تو هر نامه ای که حبیب برام از جبهه می‌ فرستاد این آیه رو با ترجمه می‌نوشت اصلا اون موقع نمی‌دونستم این آیه کجای قرآن هست ولی امثال من دیگه این آیه رو حفظ شده بودیم 

هر وقت شهیدی تو‌محل میووردن وقتی به مادراشون تسلیت می‌گفتیم اونا در جواب میگفتن بچه ما زنده س به ما تبریک بگید واقعا این آیه رو با جون و دل درک کرده بودن خوش به حالشون

 

امشب شب شهادت امام جواد علیه السلام جوان ترین امام ماست ؛ به یکباره یاد شهدای جنگ افتادم یکی از یکی جوان تر یکی از یکی با تقواتر  یه لحظه دلم تنگ شد برا اون روزا !!! 

 

ما هم باید همیشه حضور زنده شهیدان رو تو زندگی احساس کنیم 

یه نمونه واقعی این حضور رو  میتونیم تو کلاس های استاد بلده به زیبایی ببینیم 

خیلی از شاگردای استاد تو زمان جنگ به درجه شهادت رسیدند و کار قشنگی که استاد دارن اینه که اسامی این عزیزان رو از لیست کلاس تا حالا پاک نکردند 

توفیق داشتم یه چند باری تو کلاس صبح جمعه ایشون که برای آقایون هست حضور داشته باشم جاتون واقعا خالی وقتی استاد حضور و غیاب میکنن اول اسامی شهدا رو یکی یکی میخونن و همه حضار با هم با صدای بلند میگن «حاضر» انگار هر هفته این عزیزان تو کلاس حضور دارند آفرین به استاد گرامی و فهیم

 

چند سال پیش رفته بودم  موزه شهدا تو خیابون طالقانی خیلی جالب بود 

تو موزه یادگاری هایی از شهدا گذاشته شده بود که هر کدوم یه قشنگی و حس خاصی داشت

همینطور که داشتم دونه دونه نگاه میکردم رسیدم به قشنگ ترین قسمت موزه شاید برای من این قسمت خیلی جذاب بود کارنامه زهرا صالحی فرزند شهید مجتبی صالحی خوانساری بود که توسط پدر شهیدش در خواب امضا شده بود 

بشنوید ماجرا رو از زبان زهرا 

 

 همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: پدرتان باید امضا کنند؛ آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضا کند بدون این که با کسی صحبت کنم از مدرسه به اتاقم رفتم به خواب رفتم؛ پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود.

 

بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن کارنامه را بیاور تا امضا کنم؛ گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند، کارنامه را آوردم اما هر خودکاری که بر می داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود، چون می دانستم پدرم با خودکار قرمز امضا نمی کند.

 

بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و دادم پدرم و او شروع کرد به نوشتن؛ فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود، اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد باورم نمی شد، اما حقیقت داشت.

 

در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود «این جانب نظارت دارم سید مجتبی صالحی» و امضا کرده بود که ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد.

 

 

برای صحت این کار اداره آگاهی تهران  پس از بررسی اعلام می کنه امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد،و این امضا رو علما تایید کردن

 

خدایا ما را شرمنده شهدا و مخصوصا خانوادهاشون نگردان


وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ۸۴شعرا-


و براى من در [میان] آیندگان آوازه نیکو گذار 


خدا انسانی رو که لایق بهشته با دو گزینه معرفی می‌کنه : ۱-ایمان و ۲-عمل صالح 


این دو تا که با هم باشن زمینه تقوا فراهم میشه  و بعد هم ان شاالله رستگاری.


بعضی هامون شاید فکر کنیم این دو کار چقدر سخت و دست نیا فتنیه اما واقعیت اینه که گاهی میشه با اصلاح چند رفتار و تفکر اشتباه ،به این دو گزینه دست پیدا کرد.


یکی از آرزوهای اکثر آدم ها جاودانگی تو دنیاست که البته هر کسی برای این آرزو دلیلی داره که به نظر من بزرگترین دلیلش ترس و علم نداشتن نسبت به دنیای پس از مرگه ولی عمر نوح هم که باشه بالاخره تموم میشه و به قول علامه طباطبایی، ابد درپیش داریم! 


اما برای این جاودانگی یه راه بهتری وجود داره ،اونم اینه که اعمال خوبی  داشته باشیم که بعد از ما طوری باقی باشن که انگار ما هنوز زنده هستیم و در واقع همون باقیات الصالحات ما میشن



تو کلاس های حفظ و تثبیت، هر وقت این آیه رو از بچه ها می پرسم  حتما بهشون میگم تو قنوت این عبارت رو به صورت دعا بخونید چون این آیه قشنگ دعای حضرت ابراهیمه  که دوست داشت نام نیک و آیین زیبای عبادیش تا نسل های بعد پابرجا باشه واینو به ما هم یاد آوری می‌کنه و این دعا مستجاب شده و انشاءالله برای ما هم مستجاب بشه. 


غروب جمعه و دلتنگی هاش دیگه معروفه، منم دیروز غروب احساس کردم نمیتونم تو خونه بمونم و دلم میخواست برم کمی پیاده روی, تصمیم گرفتم برم پارک نزدیک خونه و قدمی بزنم، البته تو این پارک عصرها اغلب  پیر زن ها و پیر مردها میان و چون وسیله بازی نداره، بچه ها کمتر دیده میشن و اکثرا افراد کنار هم روی نیمکت ها میشینن و با هم حرف میزنن و یه جورایی همدیگرو میشناسن . منم خیلی دلم میخواست برم پیششون بشینم ببینم هر روز در باره چی حرف میزنن ؟!  وارد یه جمعشون شدم تا خواستم بشینم دیدم همشون با هم گفتن اینجا جای کسیه و من با کمال میل قبول کردم و رفتم که با یه گروه دیگه بشینم خلاصه گروه سوم با نشستن من کنارشون دیگه مخالفت نکردن و منم به جمعشون پیوستم



خانم هایی که تقریبا هفتاد هشتاد سال سن داشتن و چند تاشون تحصیل کرده بودن و یکی دو نفر هم کارمند بازنشسته؛ 



یکیشون داشت درباره بچه هاش حرف میزد و می‌گفت خیلی خوبن و بهم سر میزنن و از اوضاع زندگیش میگفت ولی چیز جالبی که من تو حرفاشون متوجه شدم این بود با اینکه خودشون خیلی پیر شده بودن و مادر بزرگ بودن ولی بازم از سختی های اول زندگی شون میگفتن انگارهنوز چیزهایی که باعث شده بود طعم شیرین اول زندگی رو‌تلخ کنه رو از یاد نبرده بودن .


مثلاً یکیشون می‌گفت مادر شوهرم با ما زندگی میکرد و صبح که میرفتم سرکار  وقتی برمیگشتم شوهرم کلا اخلاقش صد و هشتاد درجه عوض شده بود و تا زمانی که مادرش تو خونه ما بود ما نتونستیم راحت زندگی کنیم ، گفتم خب تا کی با شما بود؟ گفت تا وقتی که برادر همسرم ازدواج کرد و تصمیم گرفت با اونا زندگی کنه و بیچاره عروس جدید!


زندگی اون بنده خدارو‌ هم‌خراب کرد! پرسیدم این بنده خدا خوبی هم داشت؟


گفت ما تنها چیزی که ازش یادمونه زبون تلخش و دخالت های بیجا تو همه کارامون  حتی کارای شخصی مون بود البته بعد از اینکه از پیش ما رفت؛ زندگی ما تازه روح گرفت اما چه فایده؟! 



راستی چی میشه آدم طوری زندگی کنه که تو این چند سال کوتاه دنیا یه خاطره خوب برا همه بذاره؟ یا لااقل نزدیک رفتن یه کم حساب کتاباشو با بقیه  درست کنه؟!


این مادر شوهر حتی توفیق یه حلالیت از عروس هاشو نداشت و همین باعث شده بود که تنها چیزی که ازش تعریف میکرد بدی هاش بود.اما من به اون خانم گفتم حالا که سال ها گذشته از اون روزها و اون بنده خدا هم به رحمت خدا رفته،قلبت رو از کینه پاک کن و فراموش کن درسته کار سختیه اما بازگو کردن بدی ها،روح آدم رو خسته و کسل می‌کنه . 


کاش قدر زندگی رو بدونیم و ای کاش یادمون باشه دنیا خودش رنج و سختی داره و ما با رفتارمون این رنج هارو مضاعف نکنیم. یادمون باشه خیلی زود باید برای کارامون در دادگاه عدل الهی پاسخگو باشیم.


و با دیگران جوری رفتار کنیم که دوست داریم با ما رفتار بشه.


رب اجعل لی لسان صدق فی الاخرین



ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اَللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَى اَلْقُلُوبِ (٣٢) حج

این است (سخن حق) و هر کس شعائر (دین) خدا را بزرگ و محترم دارد این از صفت دلهای باتقواست.

اگه یکی از واجبات رو انجام ندیم ،میشه قضاشو به جا آورد،  ولی بعضی وقتا برای کارای مستحبی هم گفتن میشه رجائاً (به امید قبولی) قضاشو انجام داد  مثل نماز شب .

پیاده روی و زیارت اربعین هم یکی از بزرگترین مستحباته که من دوست دارم اگه قسمتم نشد بعدا به نیت زیارت اربعین، قضاشو به جا بیارم.
 
امسال هم از کاروان عاشقان ابا عبدالله جاموندم ولی تصمیم گرفتم در اولین فرصت جبران کنم .

روز پنجشنبه ۲۵ ماه صفر،  با حبیب به طرف مهران حرکت کردیم ، دوست داشتم نماز صبح کربلا باشم ؛ نیمه شب به مهران رسیدیم چیزی که به چشم می‌خورد جمعیت زیاد هندی و افغانی و پاکستانی بود و ایرانی خیلی کم بود، خب چون این ها کاروان بودند ما گفتیم ما چند نفر رو جدا مهر خروج بزنید تا زودتر بتونیم بریم ، مامور گفت باشه من اول  یه سری برای اتباع انجام بدم بعد مال شمارو مهر  میزنم ،خب خیلی زود نوبت ما شد اول پاسپورت حبیب رو باز کرد بلافاصله گفت« باطله» مارو میگی با تعجب و ناراحتی گفتیم « نه» مگه میشه ! گفت این مال چن سال پیشه! اعتبارش تموم شده

وااااای یه نگاه کردیم دیدیم: راست میگه, حبیب به جای پاسپورت جدید، قدیمیه رو که باطل بود آورده بود و هیچ کاری هم نمیشد کرد ! خلاصه با اندوه فراوان و کلی خشم و عصبانیت که البته من خشم داشتم ولی حبیب همچنان سکوت کرده بود چون جوابی حتی برا خودش هم نداشت ، نشستیم تا فکر کنیم چکار کنیم ! هر فکری میکردیم هم تقریبا تا ۳۰ ساعت بعد جواب میداد تا اینکه به فکرم رسید، به فرزانه پیام بدم چون فقط اون تهران بود، با پیام ساعت دو نیم شب ،از خواب پرید جریان رو شنید و البته اصلا تعجب نکرد چون تو سفر پیش هم که ماشین تو پارکینگ مهران پارک بود، حبیب سویچ رو تو عراق گم کرد و بچه ها سوییچ یدک رو با ترفندهای عجیب و غریب به دستمون رسوندند.
 خلاصه فرزانه پرواز های ایلام رو چک کرد و ساعت ۵ صبح پرواز ایلام بود و ساعت ۳ رفت فرودگاه و پاسپورت رو به یکی از مسافرها تو فرودگاه داد تا به دستمون برسونه، حبیب هم ازاین طرف حرکت کرد به طرف فرودگاه ایلام.  خلاصه ما ساعت ۸ صبح مهر ورود به عراق رو زدیم و خدا فقط رحم کرد چون دقیقا بعد از ورود ما، ورود ایرانی ها به عراق بخاطر اغتشاشات عراق، تا یه مدت از این مرز ممنوع شد. که اگر فرزانه با هر وسیله دیگه ای جز هواپیما میخواست پاسپورت رو برسونه ما قطعا نمیتونیم از مرز رد شیم.
 
وارد کربلا شدیم وقتی از ماشین پیاده شدیم بارون زیبایی باریدن گرفت همون جا یک نگاه به گنبد و یه نگاه به آسمان از خدا تشکر کردیم و اولین دعا بعد از سلام به آقا دعا برا فرزانه بود که باعث شد  ما توفیق زیارت پیدا کنیم . 
بارون همچنان تند میشد و هوا کمی سرد .
یه جای سرپوشیده ناهار خوردیم و حرکت کردیم به طرف حرم اولین نذری که خوردم جلوی حرم حضرت عباس بود ، سیب های سرخی که خیلی بامزه بود و نوحه بوی سیبو حرم حبیبو. تو ذهنم تداعی میکرد.
 
السلام علیک برادر باوفا و با ادب ؛ فدای دستان پر از محببتت واقعا دلم براتون تنگ شده بود .
وارد حرم شدم اول ادب حکم میکرد که اینجا باشیم و با اذن قمر بنی هاشم به زیارت امام حسین علیه السلام بریم . 
هنوز بارون می‌بارید و من تو حرم یه دل سیر زیارت کردم و کلی با عمو عباس عزیزم حرف زدم .
نزدیک اذان ظهر بود و نماز ظهر رو بین الحرمین به جماعت خوندیم .
السلام علیک یا ابا عبدالله . این سلام رو هر روز میدم ولی کنار حرم یه صفای دیگه داره.
وارد حرم شدم همیشه ورودی حرم از اون سرازیری انگار روضه من شروع میشه و من احتیاج به روضه خونی و مقتل خوانی ندارم، همینطور که قدم برمیدارم اشک ها جاری می‌شود. 

زیر قبه و دعا حال آدم رو خوش میکنه وقتی دلت میخواد برا همه دعا کنی انگار استجابت همه دعا ها رو تو وجودت احساس می‌کنی انگار همه دعا ها یکی یکی جواب داده میشن !
اون روز جز چند ساعت که برای غذا خوردن بیرون حرم بودم تقریبا همه ساعت رو در حرم حضور داشتم مخصوصا زمان زیبای سحر، واقعا باید استفاده میکردم چون هم زمان طلایی بود، هم مکان .

بعد از نماز صبح به طرف شهر نجف حرکت کردیم ورودی شهر راننده از بین قبرستان وادی السلام حرکت میکرد واقعا جای عجیب و غریبی هست این قبرستان ولی من کلا نسبت به قبرستان احساس خوبی ندارم و دوست داشتم زودتر تموم بشه 
خب هنوز حال و هوای اربعین بود و تو شهر و نزدیک حرم موکب ها برقرار بود مسافتی که پیاده تا حرم رفتیم کلی پذیرایی شدیم و به یک باره چشمم به صحن و سرای آقا امیر المومنین افتاد ، هر چی هم بری انگار اولین باره  این همه عظمت رو میبینی و حال دلت خوش میشه

السلام علیک یا علی ابن ابی طالب

قر

ار بود یک سحر هم اینج

ا باشیم 

من واحد اندازه گیری تو حرم ها رو سحر میذارم،
 چون انگار این زمان دیگه هیچ مشغولیت ذهنی ندارم و زمان برام طولانی تر میشه 
سحر زیبایی بود جاتون خالیه خیلی کیف کردم ولی باید می‌رفتیم به طرف دو مسجد زیبا

هله و کوفه
 
نماز که خوندیم صبحانه های مفصلی تو صحن  در انتظار  ما بود که بعد از صرف صبحانه به طرف کوفه حرکت کردیم چون یه مسافتی رو باید پیدا می‌رفتیم تا ماشین بگیریم وقتی به اول جاده کوفه رسیدیم با یه صحنه جالبی روبرو شدیم 
از ابتدای خیابون موکب بود و قرار نبود ماشینی از اونجا بگذره، با پرس و جو متوجه شدیم ،امروز که ۲۸ صفره، مردم از کوفه به سمت نجف راهپیمایی میکنن و سراسر این ۱۵ کیلومتر از دو طرف موکب ها بودند و دسته های عزاداری و مردم همه پیر و جوان و بچه با هم راهپیمایی میکردند.

خلاصه ما هم از خدا خواسته نیت کردیم  این راهپیمایی رو به جای اربعین به جا بیاریم.

اونقدر زیبا بود که نمیتونم این همه زیبایی رو به قلم بیارم 

پذیرایی ها در حدی بود که من یاد این قسمت آیه ۱۰۲ انبیاء افتادم «فی ما اشتهت انفسهم»

هر آن چه هوس میکردی به نحو احسن بود 

اینم بگم جز ما دونفر هیچ ایرانی در این راهپیمایی نبود و همه فقط عرب بودند.
اواسط راه یه آقای عرب هیکلی یه دفعه اومد جلو گفت بیاید بریم خونه من استراحت کنید ما که غافلگیر شده بودیم گفتیم نه ما خسته نیستیم، ممنون حالا از اون اصرار از ما انکار، ولی اصلا قبول نمی‌کرد گفتیم خب باشه ولی من راستش کمی ترس داشتم، گفت خونه من نزدیکه ،حمام برید استراحت کنید ،بعد دوباره راه رو ادامه بدید .
تو راه که مارو میبرد به هر کس هم میرسید، عربی می‌گفت من دارم زائر میبرم! تو دلم گفتم خدارو شکر حالا چهار نفر بدونن ما کجا داریم میریم، البته انگار سرشناس بود ولی من بازم دوست داشتم برگردم ،رسیدیم در خونش، اسمش رو بزرگ روی در حیاط کنده کاری کرده بود! خونه بزرگی بود , دوتا ماشین آمریکایی خیلی بزرگ تو حیاط بود که یکیش نوشته بود بازرسی!
 که فهمیدیم ارتشی هم هست و یکیش هم خصوصی بود! 
  خلاصه وارد شدیم خونه سوت و کور بود گفتم خانمت نیست، خانومم دکتره حالا ما نفهمیدیم شغلش دکتره یا رفته دکتر!  خلاصه گفتیم بچه ها کجا هستند؟ گفت بچه ندارم ! 
  
تا نشستیم پرسید: نظرتون راجع به صدام چیه؟ من که از ترس کنار حبیب نشسته بودم، یواش زدم به حبیب گفتم حالا خیلی غلیظ از صدام نگو!  بعثی باشه کارمون تمومه !
حبیب هم یه چیزی سمبل کرد گفت، خودمون هم نفهمیدیم چی گفت !

با اصرار به من گفت برو حمام من گفتم نه خوبه، ما میریم دیگه ولی باز اصرار حبیب گفت بابا نترس این بدبخت میخواد محبت کنه من رفتم ولی از ترس  داشتم سکته میکردم !

 من که نبودم به حبیب گفته بود پاسپورتتو  ببینم خودت و خانمت!  بعد هم با دقت نگاه کرده بود ولی هیچ جا تو این موکب ها پاسپورت هارو نمیدیدن!
  البته از اولش هم حس خوبی نداشتم ، شاید هم بنده خدا کاری نداشت و من ترسو بودم. به خاطر اوضاع عراق
  
 خلاصه بلافاصله گفتم حبیب من یک ثانیه هم اینجا نمیمونم زود بریم، حس خوبی ندارم ، تا مارو نفروخته به داعش یا بعثی ها بریم،  تو این اوضاع کشور عراق کم مونده مارو گروگان بگیرن !

غروب به انتهای جاده رسیدیم و موکب ها یکی یکی جمع میشد .
خدایا شکرت خیلی قشنگ بود.

نماز مغرب مسجد سهله بودیم و بعدش رفتیم مسجد کوفه ؛ این مسجد هم جای عجیبی هست هرنقطه مسجد خاطره و یاد بزرگان وقتی احساس می‌کنی که چه انسان های بزرگی اینجا بودن حس
 عجیب و سنگینی بهت دست میده و همش تو این فکر بودم که چطوری ازوقتم استفاده کنم 
 
ساعت ۱۱ اعلام کردن که برید تو صحن مسلم بخوابید و من که برنامه برا خودم داشتم کمی ناراحت شدم ولی تصمیم گرفتم دو ساعت بخوابم و بعد بیدار شم. 
ساعت دوتنها وارد حیاط مسجد شدم  ، هیچکس نبود همه خواب بودن یک دفعه دیدم آقایی بالاسرم ایستاده، گفت : خانم چکار می‌کنی؟ گفتم میخوام نماز بخونم !
گفت نماز تموم شده, الان همه باید بخوابن .گفتم من نمی‌خوابم ،می‌خوام بیدار باشم . اول کمی تعجب کرد بعد گفت فقط تو حیاط زیاد راه نرو و من خوشحال بودم چون سحری زیبا در مسجد رو برای چندمین بار تجربه کردم .

بعد از نماز صبح باید أماده می‌شدیم برای برگشت، چون برای رفتن به حرم جدم و سامرا راه ها بسته شده بود، ولی دعا کردم خیلی زود دوباره منو دعوت کنن تا به دیدارشون برم .

خدایا ممنونم ازت، شکرت که منو دعوت کردی به مهمانی بهترین انسان های روی زمین.

خدایا این روزی معنوی رو تا آخر عمر از من نگیر.


إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا

به یقین کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، به زودى خداوند رحمان محبّتى براى آنان (در دلها) قرار مى دهد!

(مریم/96)

به کلمه ❤️ وُدًّا ❤️ تو آیه 96 سوره مریم دقت کنید، این کلمه عشقیه که خدا از مومن در دل دیگران میذارهِ.

 خدا خیلی قشنگ میگه : دوست داری همه عاشقت بشن؟ شرطش اینه که تو عاشق من بشی و فقط برای من زندگی کنی, همه کارات رنگ منو داشته باشه !


امروز ۱۶ دی ۹۸,  از صبح زود خیابون شلوغ بود، تعجب کردم ، هیچوقت تو این ساعت این خیابون ترافیک نبود ! وقتی به خیابون نگاه کردم و مردم رو دیدم احساس کردم ای وای انگار دیر شده!  نکنه جا بمونم و سریع آماده شدم برای رفتن.

 باور نمی کردم تو این ساعت و روز تعطیل چطور مردم دسته دسته حرکت میکردن!
 بچه های کوچیک، نوجوون ها ، خدایا چی اینارو این موقع صبح تو سرما بیرون آورده؟ جز همون عشقی که تو از بنده خوبت تو دل هاشون گذاشتی ؟!

کم کم با جمعیت حرکت کردم . هر چی به میدون انقلاب نزدیک میشدم جمعیت فشرده تر میشد تا جایی که دیگه حرکت تقریبا غیر ممکن بود !

رستاخیز زیبایی بود باور کردنی نبود باید اونجا بودید تا با چشم های خودتون این عظمت رو میدیدید !

واقعا بعضی ها چقدر زیبا زندگی میکنن و چه زیبا با دنیا وداع میکنن !
چه بدرقه جانانه ای !
همه آرزو داره لااقل 40 نفر کنار جنازه باشن برای دعا و نماز، حالا شما حساب کنید این همراهان رو تو شهر های مختلف 

تو این چهار دهه که از انقلاب میگذره, از این حوادث زیاد اتفاق افتاده که من شاهد بودم ولی واقعا این صحنه امروز رو تا حالا ندیده بودم ! مخصوصا نمازی که خونده شد چقدر حس خوبی داشتم که منم داشتم برای سردار دعا میکردم ، و دعاهای قشنگی که رهبر با گریه میگفت ،حال همه رو منقلب کرده بود .

تو راه که نه ' راستش رو بگم از روز اول که خبر شهادت رو شنیدم  تمام فکرم مشغول شده به این که راز این همه محبوبیت چیه ؟

هر چی بگید تو ذهنم آوردم، ولی راضیم نکرد.  اومدم تو آیات گشتم تا این راز رو کشف کنم .
داستان های پیامبران رو یکی یکی مرور کردم خدارو شکر به مطلبی که میخواستم رسیدم :

داستان حضرت ابراهیم و اون آزمایش های سخت و وحشتناک رو‌ به یاد اوردم، چقدر جالب بود ابراهیم سربلند و پیروز از همه امتحانات بیرون اومد.

ولی جالب تر این بود که یه جمله تو بیشتر داستان های ابراهیم تکرار شده بود که توجه منو جلب کرد این جمله همون چیزی بود که من دنبالش بودم 

 این جمله یا از زبان خودش بود  یا از طرف خدا که :

"من از مشرکان نیستم " یا ابراهیم از مشرکان نبود 
این شرک همون شرک خفی بود که مثل اسمش مخفیانه همه کارهای مارو خراب میکنه 

 این جمله زیبا کشف راز محبوبیت حاج قاسم بود 


وقتی قلبی خالی از شرک بشه ، تمام کارهاش میشه خالص برای خدا و دیگه نه حزنی و نه اندوهی و نه ترسی !


خدایا به برکت خون حاج قاسم پدر امنیت کشور دل های مارا طوری متحول کن که فقط تو را ببینیم و عاقبت بخیر ان شاالله


 


«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ»
و نیز به یاد آورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام داشت:«اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد. و اگر ناسپاسى کنید، مجازاتم شدید است!»(ابراهیم/7)

 

داشتم به ماهی تو دریا فکر میکردم , آیا هیچوقت ماهی فک کرده که غرقه در نعمته  ؟

چقدر راحت و بیخیال حرکت میکنه و براحتی غذا بدست میاره و کنار همنوعان خودش زندکی خوشی داره

حالا وقتی که صید میشه وبه بیرون از آب میفته تازه یادش میاد "عجب" !!! تا حالا من کجا بودم ؟ چه کار میکردم ؟

 و حاضره برای یک لحظه خوشی رایگان گذشته , بهای سنگینی بپردازه !


امروز صبح رفتم نونوایی و طبق معمول خواستم پول رو بذارم روی پیشخون که دیدم یه دفعه شاطر فریاد زد : نذار خانم نذار ِِ.
پول رو روی میز نذار!!!

 گفتم خب پس چکار کنم ؟ گفت الان میام !
 
دیدم انبر بدست اومد گفت پولو بذار اینجا" بعد بقیه پول رو با چه زحمتی با انبر برداشت داد به من!

خدایا چقدر کار سخت شده؟ چه روزگارخوشی داشتیم!

به آسونی خرید میکردیم، روبوسی میکردیم، دست میدادیم و و فکرمون اصلا درگیر این چیزها نبود! 

خدایا بابت همه خوشی ها , همه راحتی ها و همه لذت های زندگی که داشتیم و یادمون رفت سجده شکر کنیم مارو ببخش 

این روزها هم ذهنمون پر شده از اخبار #کرونا، اخباری که موج نگرانی رو در جامعه بیشتر می‌کنه،
  تعداد زیادی حتی مبتلا نشده ولی از ترس مرگ،  زودتر از مبتلایان به دلایل گوناگون از دنیا رفتن !

شاید این آیه را فراموش کردند

قُل لَّن یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

بگو: «هیچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است. او پشتیبان
و سرپرست ماست. و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند.»
(توبه/51)


کاش بیشتر خدای مهربون رو بشناسیم و بدونیم که بدون اذن اوحتی برگ از درخت نمی افتد, مرگ و حیات تنها در دست اوست , بعضی اتفاق ها هر چند خیلی بد هستند ولی محاله خوبی نداشته باشند.

 


 ✨سخن زیبای حضرت زینب در واقعه کربلا رو همه میدونند:
  * ما رایت الا جمیلا * یعنی هیچ چیز جز زیبایی ندیدم!

 


ویروس کرونا دشمنی خطرناک و مخفیه که دیده نمیشه, تا جایی که علم دانشمندان رو هم زیر سوال برده و تقریبا هنوز از درمان قطعی این بیماری عاجزند!

 


⁦☑️⁩این ویروس منو یاد شیطان میندازه که چطور مخفی میاد و نجوا میکنه ودیده نمیشه ولی آثار مرگبارش تا ابد در  وجود ما باقی میمونه!

 


⁦✔️⁩ ولی شیطان یه  فرقی با ویروس کرونا داره ، این که ضد ویروس داره!
⁦❇️⁩ بله شیطان ضد ویروس داره !

 

✨ و چه زیبا خدا" ذکر" رو به عنوان ضد ویروس  به ما معرفی میکنه 

 


    «إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (٢٠١)اعراف

 

«پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند. و (در پرتو یاد او، راه حق را مى بینند و) در این هنگام بینا مى شوند»

 


⭕این روزها هم میگذره هر چند سخت ولی یاد میگیریم که بگیم:


⁦✔️⁩خدایا بابت همه نعمت ها که دیدم و ندیدم شکر !

⁦✔️⁩خدایا زبانم رو به ذکر  عادت بده  تا شیطان همنشین من نباشه که خودت فرمودی:

«وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»


و هر کس از یاد خداوند رحمان، روى گردان شود شیطانى را بر او مسلط مى سازیم که همواره همنشین او خواهد بود.
(زخرف/36)

زهرا ابوترابی
نویسنده کتاب : درخشنده، یک آیه یک خاطره 

@Tahfizadmin
@derakhshandebook


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دنیای از خوشمزه ها ازن ژنراتور سکیرو fc barcelona win تعميرات تردميل عمومی و مهندسی ولتابین هیأت امام کاظم علیه السلام بلاگ ایران قارچ کفیر